#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_71


سام سر تکان داد.

- آها توی جشن تولد آرمین.

سام پوفی کرد و گفت:

- من اصلا شما رو نمی شناسم .

- نه من مطمئنم اونجام با همین تیپ بودی کلاه و جین مشکی...

بعد به سام خیره شد و گفت:

- خودشه جین مشکی.

ساحل می خواست دست سام را بگیرد و فرار کند. ولی سام دید رفتن بدتر از ماندن است خونسرد به پسر زل زده بود. همه کجنکاو شده بودند تا بفهمند کجا او را دیده.اردلان با هیجان خاصی گفت:

- ختم کاظم احتشام زاده جلو در بودی. خودم دیدمت موقعی که به کیا تسلیت گفتم.

بعد ناگهان حرفش را قطع کرد و گفت:

- هی با کیا نسبتی داری؟ کیا محبی.

سام یک لحظه خیره پسرک را نگاه کرد. نه خیلی هم بد نبود. ساحل ولی داشت می مرد. از چیزی خبر نداشت. سام خیلی خونسرد گفت:

- بله من سام احتشام زاده هستم. نوه کاظم احتشام زاده.

یکی دو نفری که انجا کیا را می شناختند تقریبا فکشان افتاد. مهرداد با دهان باز گفت:

- نوه احتشام زاده. همون کارخونه داره. میلیونره؟

بعد رو به ساحل اضافه کرد:

- بابا ای ول اینو از کجا پیدا کردی؟

ساحل گیج شده بود. نمی فهمید جریان چی هست. سام نیم نگاهی به ساحل انداخت و چیزی نگفت. ساحل دست و پایش را گم کرده بود.نمی توانست به این سرعت آنهم با این غافل گیری وحشتناک داستانی سر هم کند. ستار مشکوکانه گفت:

- نوه کدوم پسرش. چرا هیچ وقت ندیده بودیمت.

و به اردلان نگاه کرد. اردلان انگار تازه به این نکته رسیده بود گفت:

- راس میگه من کل خانواده اشو می شناسم تو رو ندیدم تا حالا.

نادر که تا حالا حسابی کنف شده بود برای خنک شدن دل خودش هم که شده پراند:

- یه چیزی پروند بابا. به کجای این می خوره نوه احتشام زاده باشه.

romangram.com | @romangraam