#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_68
- کجا برم؟
سام برگشت و به ساحل نگاه کرد از این فاصله انگار بهتر چهره ساحل را دید اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود:
- چقدر سنش زیادتر شده با این آرایش.
ساحل داشت بیرون را نگاه می کرد.
- ساحل آدرس و بگو.
ساحل چرخید و آدرس را به راننده گفت. سام احساس کرد ساحل پکر شده ولی دلیلش را نمی فهمید. چرخید و او هم به خیابان نگاه کرد.وقتی تاکسی جلوی خانه سوده نگه داشت ساحل زودتر پیاده شد و به سمت در رفت سام حساب کرد و با عجله پشت سرش رفت. نگاهی به خانه ویلایی مقابلش انداخت. خیلی هم بزرگ نبود. البته در مقایسه با خانه پدر بزرگش. ساحل هنوز ناراحت بود. سام احساس کرد باید حرفی بزند. نگاهش کرد و بعد آرام گفت:
- رنگ قرمز بهت می اد.
ساحل چهره اش باز شد.دست دراز کرد و دست سام را گرفت و با خوشی گفت:
- پیش به سوی مهمونی.
سام توی دلش پوزخند زد. گاهی دخترها چقدر ساده و سهل الوصول بودند.صدای موزیک حیاط را پر کرده بود. سام نگاه بی تفاوتی به اطراف انداخت.چند ماشین مدل بالا توی حیاط خودنمایی می کرد.نگاهش روی آنها ثابت ماند و بعد هم اخم کرد یک لحظه به خودش گفت:
- کاش ماشین یونس و قبول کرده بودم.
با کمی حرص دستش را از دست ساحل بیرون کشید و آرام گفت:
- میشه دستم و ول کنی.
ساحل باز هم پکر شد این بار سام حوصله نداشت حرفی بزند. با هم به سمت ورودی رفتند و میزبان به استقبالشان آمد. چهره سوده را به خاطر می آورد. یک پیراهن کوتاه تا روی زانو آبی تنش بود. آستین هایش کوتاه و چسبان بود. سوده تپل و سفید بود و توی آن لباس حسابی به چشم می امد. سام یک لحظه به او نگاه کرد و با خودش گفت:
- من اینجا چکار می کنم.
ولی صدای شاد سوده که ساحل را در آغوش گرفته بود و بلند می خندید او را از فکر بیرون کشید. سوده کنار گوش ساحل گفت:
- نادرم هست.
ساحل بی تفاوت نگاهش کرد و گفت:
- خوب باشه.
- برات مهم نیبست؟
- نه.
سوده یکی زد پس کله او و به سمت سام رفت و دستش را دراز کرد و گفت:
- خوش اومدین من سوده ام یادتوه که.
romangram.com | @romangraam