#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_66


- باز که داری تعارف می کنی.

سام لبخندی زد و به سمت در رفت که یونس خیلی خودمانی صدایش زد:

- هی سام!

سام با تعجب برگشت:

- چیه؟

- خودت وسیله چکار می کنی؟ می خوای ماشین منو ببری؟

سام که بدش نمی امد ولی خیلی هم جالب نبود که این همه توی برخورد اول خودمانی شود. برای هم لبخندی زد و گفت:

- نه دستت درد نکنه ماشین لازم ندارم.

یونس به سمتش امد و گفت:

- حالا می گم ماشین فکر نکنی حالا چیه؟

سام نگاهی به مغازه انداخت و گفت:

- نبایدم زیاد بد باشه.

یونس همراهش از مغازه بیرون آمد و گفت:

- نگاه به این مغازه نکن من تازه با دوستم اینجا شریک شدم. تاره سهم من از یه سوم هم کمتره.

بعد با دست به پراید هاش بک مشکی اشاره کرد و گفت:

- رخش ما هم اینه.

سام از لحن خودمانی یونس خوشش امده بود.معلوم بود پسر راحتی است. دوباره با او دست داد و گفت:

- نه تعارفی نیست.

البته داشتن ماشین زیاد هم بد نبود. ولی همین که یونس کارش را راه انداخته بود خودش کلی بود.

بعد از دست دادن از هم جدا شدند و سام رفت تا آماده شود. با ساحل تماس گرفت و قرارش را قطعی کرد بعد هم درباره مهمانی پرسید و رسمی و غیر رسمی بودنش. خدا خدا می کرد مجبور نباشد یکی از آن کت و شلوار های مسخره را بپوشد ان هم توی این هوا و خدا را شکر دعایش مستجاب شد.

یک ساعت هم طول نکشید تا رفت و یک پیراهن تازه خرید. یک پیراهن چهار خانه کرم قهوه ای دوجیب بود. کمی تنگ تر از بقیه پیراهن هایش. توی آینه خودش را نگاه کرد. یک جین قهوه ای هم داشت که می توانست با آن بپوشد. شلوارهایش همه جین بودند و تقریبا توی همه رنجی داشت.

یک کلاه تازه هم خرید ان کلاهش کهنه شده بود. این یکی قهوه ای بود رنگ پیراهنش و جنسش به جیر بیشتر می خورد. نقابش هم بجای منحی بودن بیشتر مربع شکل بود. روی سرش امتحانش کرد. یک آرم فلزی هم جلوی پیشانی اش داشت.وقتی خواست لباس و کلاه را حساب کند نگاهش به مچ بند کهنه اش افتاد پوفی کرد با خودش گفت:

- اکهه ای اینم خیلی ضایس.

romangram.com | @romangraam