#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_64
- تو که فکر نمی کنی تقصیر منه.
سام به چشم های درشت و اشک آلود او نگاه کرد و با خودش فکر کرد:
- جقله اینقدر بزرگ شده که مزاحم پیدا کرده.
بعد اخمش را کمی باز کرد و گفت:
- نه تو تقصیر نداری اون مزاحم تو شده ولی باید زودتر می گفتی.
- تو که اخلاق مامانو می دونی مطمئنم به من می گفت تقصیر منه دختر باید سنگین باشه و از این حرفا.
بعد دست هایش را توی هم چفت کرد و ساکت شد. سام بلند شد و گفت:
- پاشو برو خونه اتون. شنبه خودم میام دم مدرسه دنبالت.
نیایش با خوشحالی از جا بلند شد و گفت:
- واقعا می آی؟
سام کوله اش را داد دستش و گفت:
- آره می آم حالا هم برو کار دارم.
نیایش با هیجان خداحافظی کرد و رفت. سام هم با رفتن او از خانه خارج شد. می خواست قبل از پنج کارهایش تمام شده باشد. یک پیراهن نو می خواست و باید سر خاک هم می رفت.
****
عینکش را برداشت و از توی گوشی اش آدرس را دوباره چک کرد. خودش بود. دوباره نگاهی به اطراف انداخت و از خیابان رد شد. یک مغازه موبایل فروشی بود. دو پسر جوان پشت پیشخوان ایستاده بودند و یکی از انها داشت با مشتری سر و کله می زد. سام به سمت آن یکی که بیکار بود رفت و سلام کرد:
- سلام خسته نباشید.
پسر سرش را بالا آورد و گفت:
- بفرمائید؟
- من با آقا یونس کار داشتم.
پسر با دست به ان یکی که داشت با مشتری حرف می زد اشاره کرد و گفت:
- خودشه.
بعد صدایش زد:
- یونس این آقا با تو کار داره.
romangram.com | @romangraam