#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_63


بعد انگار که چیزی توی ذهنش روشن شده باشد با تردید گفت:

- کسی مزاحمت شده؟

گریه نیایش شدت گرفت و سرش را بیشتر پائین انداخت. سام که مطمئن شده بود با لحن دلداری دهنده ای گفت:

- خوب این که گریه نداره.

نیایش دماغش را بالا کشید و گفت:

- چرا گریه نداره؟ همه بچه ها هر کس مزاحمشون بشه یا به باباشون می گن با داداششون. ولی من چکار کنم. مامان و نسترن که نمی تونن کاری بکنن. این چند روزه اعصابم و خورد کرده. هیچ کارم نمی تونستم بکنم.

سام چند لحظه نگاهش کرد. چقدر آدم تنها و بی پشت و پناه توی شهر پیدا می شد.آه کشید. برای بیرون آوردن نیایش از آن حالت با لحن مثلا دلخوری گفت:

- دست شما درد نکنه منم برگ چقندرم.

نیایش اشکش را با دست گرفت و نیم نگاهی به سام انداخت و گفت:

- می خواستم بگم بهت ولی روم نشد.

و دست هایش را توی هم قلاب کرد.سام به سمت او خم شد و دسته مویی که از مقنعه اش بیرون افتاده بود کشید و گفت:

- خوب خله منم جای داداشتم دیگه. مگه نه؟

و لبخندی به چهره اشک آلود او زد. نیایش نگاهش کرد و او هم لبخند زد.

- حالا بدون گریه بگو جریان چیه.

نیایش باز بینی اش را بالا کشید و گفت:

- الان یه هفته ای بیشتره بعد از مدرسه دارم میام خونه جلوم و می گیره و چرت و پرت می گه. من اولا اصلا محلش نمی دادم ولی این ول کن نبود دیگه پریروز مثل پروها می خواست... می خواست دستمو بگیره.

بعد لبش را گاز گرفت و ادامه داد:

- منم لجم گرفت هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم. فکر کردم ول میکنه و می ره ولی دوباره دیروزم اومد. گفت..گفت.. از دخترای...ولش کن چرت گفت...همین دیگه.

سام با اخم به حرفهای او گوش می داد.

- یک هفته اس مزاحم داری و هیچی نگفتی؟ اگه من نپرسیده بودم می خواستی تا کی مخفی کنی؟

نیا دسته مویش را توی مقنعه برگرداند و گفت:

- نه خودمم می خواستم دیگه امروز به مامان بگم.

سام دست به سینه و جدی نگاهش کرد نیایش با ترس و تردید گفت:

romangram.com | @romangraam