#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_57


سام به دیوار تکیه داد و مچ پای راستش را روی پای چپش انداخت و گفت:

- آره. گیر کردم. منم که خدا رو شکر کسی رو ندارم.

نسترن شانه اش را به در تکیه داد و گفت:

- چی شده؟

سام کمی کلاهش را جابجا کرد و گفت:

- هیچی فردا شب باید برم جایی ولی اعتمادی گفته نمی شه پنجشنبه شب سرمون شلوغه. منم گفتم اگه یکی و بذارم جای خودم چی. اونم قبول کرد.

نسترن با خنده آرامی گفت:

- حالا می خوای مامان و بذاری جات؟

سام آرام خندید. نسترن هم ادامه داد:

- اگر موتور سواری بلد بودم حتما خودم جات می رفتم.

سام با لبخند او را نگاه کرد و گفت:

- شک ندارم.

نسترن هم لبخند زد و گفت:

- نیا که فکر کنم از خداشم بود. اون وضعش بهتره یک کم بلده موتور رو راه ببره.

سام این بار بی صدا خندید. یاد سال گذشته افتاد که نیایش اصرار کرده بود موتور سواری را یادش بدهد. اول توی پارکینگ کمی اجازه داده بود سوار شود و آرام برود. بعد از کمی توانست دور پارکینگ بدون کمک بچرخد. یک شب هم با سام رفته بودند توی خیابان و دور زده بودند سام تمام مدت از اضطراب مرده بود. چون خاله خبر نداشت. خاله معصوم شب ها معمولا زود می خوابید. نیایش اینقدر به جانش غر زده بود تا بالاخره سام راضی شده بود و برده بودش توی خیابان.کلاه ایمنی که خودش هیچ وقت استفاده نمی کرد داده بود به او. توی گرمای تابستان کاپشن بلند سام را هم پوشیده بود.

ولی هنوز که هنوز بود هر وقت یادش می آمد کلی ذوق می کرد. چقدر برای همکلاسی هایش پز این موتور سواری را داده بود. هیچ کدام باور نکرده بودند که او توی خیابان خودش موتور را رانده ولی همان یک بار اولین بار و آخرین بار بود چون سام نمی دانست اگر خاله می فهمید چه بلایی بر سر آنها می آورد.همان نسترن برایشان کافی بود. با اینکه رفت و برگشتان کلا یک ربع بیشتر طول نکشیده بود ولی نسترن ده تا آب قند خورده بود و هر چه دعا و ثنا بلد بود خوانده بود. و وقتی آنها برگشته بودند اینقدر غر زده بود که جای خاله را هم خالی کرده بود.

- خوب حالا مامان چکار می تونه بکنه برات؟

- می خواستم ببینم کسی و نمی شناسه. تو دوست و همکاراش در و همسایه.

- حالا این کار چی هست که این همه مهمه؟

سام برای یک لحظه ماند چه بگوید. با خاله و دختر هایش راحت بود ولی تا حالا پیش نیامده بود که حرف از دختری بزند. نسترن موشکافانه نگاهش کرد و با لبخند مرموزی گفت:

- جای خاصیه.

سام نگاهش را دوخت روی زمین و سر تکان داد. نسترن باز پرسید:

- سریه؟

romangram.com | @romangraam