#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_55


مهرانه هینی کرد و گفت:

- چه گندی زدی؟

- اوه چی میگی واسه خودت.

- من که چیزی نگفتم تو خودت بد برداشت کردی حالا می گی چی شد یا نه؟

- آره بهش گفتم فردا همراهم بیاد خونه سوده اینا.

مهرانه باز هم داد زد:

- چییی؟؟؟؟؟؟؟؟

- کوفت کر شدم.

- پس نادر چی؟

- نادر نخودچی. با اون به هم زدم.

- کی؟

- دیروز.

- دیروز باهاش به هم زدی فردا می خوای با یکی دیگه راه بیافتی بری مهمونی؟

- من با اون قبل از مردنم می خواستم به هم بزنم

بعد به این حرف خودش نیشخند زد و با حرص ادامه داد:

- بی شعور چند بار به هر بهانه ای می خواست بیاد اینجا حالا می دونه من تنهام.

- نه اینکه تو اصلا تنهایی پسرا رو نمی آری خونه.

- اگه منظورت سامه اون فرق می کنه هنوز درست و حسابی به من نگاه نکرده.

جعبه را روی میز گذاشت و پاهایش را روی عسلی دراز کرد و گفت:

- نمی دونم نگاهش یه جور خاصیه.

مهرانه با لحن مسخره ای گفت:

- آآشخشش شدی؟

ساحل نرم خندید و گفت:

romangram.com | @romangraam