#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_50


سام دوباره گردنش را ماساژ داد و در شیشه ای را هل داد و وارد شد و خودش را روی چهار پایه ول کرد و در حالی که لحن ساحل روی او هم تاثیر گذاشته بود گفت:

- حالا کاری کن کارم و ول کنم بیام ببینم اونجا چه خبره.

صدای خنده بلند ساحل لبخند کم رنگی به لبش آورد.

- اصلا یه فکری.

- چی؟

- الان زنگ می زنم یه پیتزا سفارش می دم.

- ساحل آخرش دچار سو تغذیه می شی بچه چقدر پیتزا می خوری.

ساحل خنده ریزی کرد و گفت:

- پیتزا بهانه اس. وگر نه شام دارم.

ته دل سام برای یک لحظه جوری شد.لبش را جوید و اخم هایش را توی هم کشید. کارش درست بود؟ ساحل با او چکار داشت؟ اصلا چرا به خودش اجازه داده بود به او زنگ بزند؟ بعد با به یاد آوردن مشکلات ساحل و تنهایی هایش نفس عمیقی کشید باز یاد خودش افتاد و توی دلش گفت:

- اون فقط یه دختر بچه هیوده ساله اس که احساس تنهایی می کنه همین.

صدای اعتمادی مکالمه اش را قطع کرد.

- سام سفارش داری.

سام بلند شد و گفت:

- من باید برم.

ساحل تند گفت:

- باشه یه کم طولش بده من الان تماس می گیرم سفارش می دم.

سام سری تکان داد و گفت:

- زود باش.

ساحل تند خداحافظی کرد:

- خدافظ

سام موبایلش را توی جیبش گذاشت و به سمت سرویس بهداشتی که توی راهروی پشت فر گردان بود رفت. اعتمادی داد زد:

- سفارش داری ها.

romangram.com | @romangraam