#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_49
- آهان خوب ببین حالا می تونی بیای یا نه؟
موتور بالاخره روشن شد و سام یک لحظه صدای ساحل را نشنید:
- چی گفتی؟
ساحل داد زد:
- می گم می تونی بیای کارت دارم.
سام بالاخره دنده زد و راه افتاد و در حالی که موبایلش را به دست چپش می داد نگاهی به ساعتش که همیشه به دست راست می بست انداخت و گفت:
- فعلا نه فکر نکنم.
- سام خواهش می کنم.
سام لپ هایش را باد کرد. هیچ وقت با دخترها رابطه خوبی نداشت نه اینکه نخواهد اول اینکه فکر می کرد خیلی هم برای دخترها جذابیت ندارد. هیچ کدام از مواردی که به نظر خودش می توانست توجه یک دختر را جلب کند نداشت.قدش که متوسط بود حالا نه اینکه کوتاه باشد ولی لاغر اندام و متوسط بود. هیکلش که عمرا مورد پسند بود. نه ماشین و نه ثروتی داشت که چشم کسی را بگیرد.یعنی تا حالا خودش برای ارتباط برقرار کردن هیچ سعیی نکرده بود و البته هیچ دختری هم به سمت او نیامده بود. بعد از تمام اینها هم هیچ وقت نه حوصله و نه وقتش را داشت. اگر کار داشت که سر کار بود اگر نه خانه خواب بود و یا داشت کتاب های پدرش را زیر و رو می کرد. کتاب هایی که همه موضوعشان فیزیک بود. هیچ دوست صمیمی نداشت. چون نه درست و حسابی مدرسه و دانشگاه رفته بود و نه مثل بچه آدم سر هیچ کاری بند شده بود. هر کار را چند ماه یک بار رها کرده بود ان هم با دعوا و داد و قال.
یکی دو تا دوست داشت که آنها هم مال زمان سربازی اش بود و تازه خیلی هم با هم صمیممی نبودند که بعد از تمام شدن سربازی اش هر کس رفت سی خودش و سام ماند تنها. صدای پر از التماس ساحل دوباره توجهش را جلب کرد:
- سام خواهش بیا دیگه. کارم گیره.
سام نگاهی به سمت چپش انداخت و پیچید. ته دلش از اینکه مورد توجه یک دختر قرار گرفته زیاد هم ناراضی نبود در همان حال گفت:
- الان نمی تونم بین کار اگر وقت کردم میام.
- بعد از تموم شدن کارت چی می تونی بیای؟
- بعدش؟ اون که خیلی دیره میشه دوازده به بعد.
صدای گرفته ساحل کمی اذیتش کرد:
- نه فکر کنم بابا اون موقع خونه باشه. البته سابقه داشته تا دو و سه هم نیامده ولی دوازده دیگه خونه اس.
سام جلوی پیتزا فروشی نگه داشت و لبش را چند بار جوید و گفت:
- بین رسوندن سفارشا اگه شد میام.
و با لحن حاصی گفت:
- حالا این کارت چی هست که فقط به دست من گره اش باز میشه.
صدای ساحل شیطان شد:
- حالا بیا بت می گم. تلفنی نمی شه.
romangram.com | @romangraam