#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_5
- عمه جان به جان هر کی دوست داری یه سر بیا. خودت بعدا پشیمون میشی.آخه مردم چی میگن؟
و دوباره صدا قطع شد. سام کلافه بلند شد و به سمت اتاقش رفت. لباسش را با یک تی شرت عوض کرد و شلوار راحتی پوشید. نگاهی به مچ بند سفیدش انداخت و آن را آرام پائین کشید. رد بخیه های کج و معوج روی دستش دلش را به درد آورد و باعث شد مچ بند را با سرعت بالا بکشد. و در حالی که دستی توی موهایش می کشید به سالن برگشت. بقیه پیغام ها مشابه بود. همه در حال التماس بودند. سام برگشت توی سالن و خواست پیام ها را پاک کند که پیام بعدی دستش را متوقف کرد. صدای خندان و سر زنده دختری توی سالن پیچید:
- هی هری پاتر پیتزای من چی شد؟ نسترن اگر بفهمه کله مو می کنه. بای.
سام با لبخند پیام ها را پاک کرد. کسی به در زد:
- در بازه.
دستی از لای در داخل آمد و جعبه پیتزا را برداشت. سام کلاهش را روی سرش گذاشت و به سمت در رفت و در را باز کرد.
- سلام.
دست به سینه ایستاد و با لبخند گفت:
- سلام نیا خانم.
نیایش نگاه مضطربی به جعبه پیتزا و پله ها انداخت و گفت:
- اگر نسترن بفهمه عین انتن به مامان خانم خبر می ده.
سام یک قدم بیرون گذاشت و گفت:
- تو باز اینجوری اومدی بیرون.
- بی خیال کی این موقع می ره رو پشت بوم. تازه هر کی بخواد بیاد بالا از همون طبقه اول صدای پاش میاد.
سام روی اولین پله که به سمت پائین می رفت نشست و جفت پاهایش را به نرده تکیه داد و گفت:
- حالا هر چی جناب عالی الان پونزده سالته باید حواست به این چیزا باشه.
نیایش که انگار اصلا حرف های سام را نشنیده بود گفت:
- حالا اینو چه جوری بخورم.
سام نگاه بی تفاوتی به او انداخت و گفت:
- خوب همین جا بخور.
نیایش دسته موهای کوتاهش را پشت گوشش برد که دوباره برگشتند سرجایشان و گفت:
- فکر کنم چاره ای ندارم.
بعد روی دومین پله که به سمت بالا می رفت نشست و نگاه نگرانی به پله انداخت و جعبه را باز کرد و با خوشی یک تیکه از پیتزایش برداشت و با لذت گاز زد.
romangram.com | @romangraam