#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_35


نمی توانست آرم بگیرد.

- من پیکم پیتزا آوردم آخرین لحظه بهم گفت می خواست قبل از مرگ تنها نباشه.

بعد به سمت زن رفت و گفت:

- خانم خواهش می کنم.

زن با توضیحات سام بالاخره نگران شدو به سمت در خانه ساحل رفت. او هم در زد و چند بار گفت:

- ساحل جان عزیزم صدامو می شنوی؟

سام با صدایی که از معمول بلند تر شده بود گفت:

- جواب نمی ده.

زن به او نگاهی کرد و گفت:

- بدون کلید که نمی شه.

- حالا کلید از کجا بیاریم.

زن دوباره به در زد سام هم امید داشت که ساحل در را باز کند و این مسخره بازی ها تمام شود به خودش قول داد اگر حال ساحل خوب باشد هرگز برای این اشتراک دیگر پیتزا نیاورد. زن ناامیدانه برگشت و گفت:

- جواب نمی ده.

سام با تردید گفت:

- در و بشکنیم؟

زن نگاه مرددی انداخت و گفت:

- چاره ای نداریم. این دختر تنهاست پدرش هم دیروقت میاد. کسی زیاد بهش سر نمی زنه نمی تونیم همین جور وایسیم.

سام به زن گفت:

- شما برین کار پس!

- می تونی؟

- سعی می کنم.

سام دست هایش را توی هم قلاب کرد و کمی عقب رفت و شانه اش را محکم توی در کوبید. درد توی دستش دوید ولی او دوباره عقب رفت و این بار با شدت بیشتری به در کوبید. زن با نگرانی به او نگاه می کرد. چند دانه عرق از شقیقه اش سر خورد و از کنار گوشش گذشت. بار سوم که خودش را به در زد. صدای در هم تغییر کرد بار چهارم با امید بیشتری این کار را تکرار کرد. و بالاخره قفل در شکست و سام با ضرب وارد خانه شد. نگاه مرددی به زن انداخت و خودش جلوتر به سمت درهایی که می دید رفت. زن اول به سمت حمام رفت. خبری نبود. سام در یکی از اتاق ها را باز کرد و همانجا خشکش زد. دستی به سرش کشید و زن را صدا زد:

- این جاست. زنگ بزنین به اورژانس.

romangram.com | @romangraam