#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_3
و چرخید و از خانه بیرون زد. در پشت سرش بسته شد. مقابل آسانسور ایستاد. ولی قبل از باز شدن در صدای خنده های آرامی را از پشت در واحد شماره نه شنید. سری تکان داد و دوباره پوزخند زد. در آسانسور باز شد و او هم در حالی که انگشتان دستش را توی جیب شلوار جینش کرده بود وارد شد. دکمه هم کف را زد و بعد از بسته شدن در سرش را بالا آورد و به چهره خودش توی آینه خیره شد.
مهرانه ساحل را به کناری هل داد و گفت:
- برو کنار بی شعور بذار منم ببینم.
او هم بی خیال کنار رفت و گفت:
- زحمت نکشین رفت تو آسانسور.
مهرانه پکر برگشت و دست به سینه به بقیه نگاه کرد.
- نامردا نذاشتین من ببینمش.
بقیه برگشتند سمت پذیرائی ساحل جعبه های پیتزا را برداشت و گفت:
- دیدین چقدر مرموز بود؟
و جعبه ها را روی میز پذیرائیی جلوی بقیه گذاشت. سوده جعبه اش را برداشت و به پشتی مبل تکیه داد و گفت:
- ولی همچین تحفه ای نبود که تو می گفتی.
ساحل یک تکه از پیتزایش را برداشت و به بقیه نگاه کرد:
- نبود؟
نازنین دست به سینه به او نگاه کرد و گفت:
- به نظر من که محشر بود. وقتی از زیر کلاهش نگاه کرد من کنار ابروشو دیدم. رد یه زخم داشت.
با این حرف نازنین بقیه دست از خوردن کشیدند.
- راست می گی؟
نازنین با غرور سر تکان داد و گفت:
- اهوم خیلی هم عمیق بود.
ساحل به مبل تکیه داد و گفت:
- وای نگو دلم یه جوری شد.
سوده گاز بزرگی از پیتزایش زد و گفت:
- خوبه سه بار بیشتر ندیدیش.
romangram.com | @romangraam