#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_27


- بفرما تو.

- نه ممنون دیر وقته تو هم می خوای استراحت کنی.

سام اصرار کرد:

- این حرفا چیه بیاین تو.

و خودش کنار در به انتظار ایستاد. معصومه خانم که وارد شد نیایش هم دوان دوان رسید. یک شال مشکی را سر سری روی سرش انداخته بود و همان بلوز و شلوار خانه تنش بود. نسترن نگاهی به نیایش انداخت و بعد از چشم غره رفتن به او وارد شد. نیایش خودش را به سام رساند و تند سلام کرد:

- سلام خوبی؟

سام با همان لبخند نیم بند جواب داد:

- خوبم.

نیایش خودش را داخل انداخت و گفت:

- از عصری مامان همش نگرانت بود. چه بلائی سرت خودت اوردی؟

و عقب عقب رفت و به سام که داشت در را می بست نگاه کرد. سام کلاهش را روی جالباسی دم در گذاشت و به معصومه خانم که هنوز ایستاده بود تعارف کرد:

- بشینین خاله چرا ایستاده؟

نسترن و مادرش با هم نشستند ولی نیایش همان جا روی دسته مبل ولو شد و به سام زل زد. سام رفت سمت آشپزخانه که معصومه خانم صدایش زد:

- محمد جان بیا اینجا ما می خوایم بریم اومدم ببینم چی شده بود. خودت می دونی صبح زود باید برم سر کار نمی تونم تا دیر وقت بیدار باشم. خانم هدایتی گفت عصری به هم ریخته اومدی خونه.

سام برگشت و نشست رو به روی معصومه خانم و گفت:

- چیز خاصی نبود یکی از مشتری ها درگیر شد با من.

نیایش جلوتر از مادرش گفت:

- وا چرا؟

سام موهایش را که روی پیشانی اش ریخته بود بالا زد و گفت:

- پیتزای اشتباهی برده بودم.

این بار نسترن نگذاشت مادرش حرفی بزند:

- خوب به تو چه. تو که پیکی فقط.

سام دست هایش را توی هم قفل کرد و روی زانوهایش گذاشت و گفت:

romangram.com | @romangraam