#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_24
- پیتزا.
و جواب همیشگی:
- بیار بالا.
سام در را هل داد و به سمت آسانسور رفت. به دیواره آسانسور تکیه داد و توی آینه دوباره بینی اش را برسی کرد. کبودی نداشت ولی جای ضربه هنوز درد می کرد. نگاهش هنوز به بینی اش بود که در آسانسور باز شد. یک راست به سمت واحد نه رفت و پشت در ایستاد ولی قبل از زنگ زدن حیران ماند کجا را نگاه کند اگر دختر دوباره با همان قیافه جلوی در می آمد چه. بعد هم شانه ای بالا انداخت و باز به زمین خیره شد و زنگ را فشرد. در با کمی تاخیر باز شد. نگاه سام با تردید جلو رفت. نه این بار وضع بهتر بود یک شلوار کوتاه خاکستری پایش بود که تا میان ساق پایش را بیشتر نپوشانده بود. دو تا بند صورتی هم از سرپاچه هایش آویزان بود که می شد انها را کشید و پاچه را تنگ کرد. دختر انگار داشت با موبایل صحبت می کرد. مکالمه اش را قطع کرد و آرام به سام گفت:
- بذارینش رو میز.
و خودش به سمت یکی از اتاق ها عقب گرد کرد و مکالمه اش را ادامه داد:
- نه تنهام.
...
- خودت که می دونی بابا تا دیر وقت نمی اد.
سام وارد شد و جعبه را روی میز کنار در گذاشت و کمی سرش را بالا گرفت و به دید زدن خانه مشغول شد. صدای دختر را می شنید که با حالت خاصی صحبت می کرد می شد حدس زد که طرف مکالمه پسر است:
- چکار کنه اونم شغلش اینجوریه.
....
لحنش پر از غصه بود:
- باور کن از این زندگی خسته شدم.
بعد صدای دختر کمی بالا رفت:
- چی چی و بیای اینجا.
...
- ساحل جان و زهر مار.
بعد از در اتاق خارج شد اخم هایش توی هم بود و کیف پولش توی یک دستش بود.موبایل را روی میز نهار خوری که سر راهش بود پرت کرد و زیر لب گفت:
- پسره عوضی فکر کرده اسکول گیر آورده.
سام حرف هایش را شنید و پوفی کرد. خوب بود که اینقدر عقلش می رسید که پسر غریبه ای را توی خانه راه ندهد. یک لحظه موقعیت خودش یادش آمد. مگر او چه فرقی داشت. ناخودآگاه سرش را بالا اورد و به دخترک نگاه گرد شاید هفده یا هجده ساله بود. تی شرت بلند سفیدی تنش بود و قدش نسبتا بلند بود. ساحل سعی کرد به سام لبخند بزند ولی نتوانست. غم نگاهش اینقدر زیاد بود که حتی سام بی تفاوت را هم تکان داد. مخصوصا کیف پولش را توی اتاق گذاشته بود تا کمی بیشتر سام را نگه دارد. بالاخره پنج دقیقه هم تنهایش را پر می کرد خودش نعمتی بود.
- چقدر شد؟
سام نگاهش را از او گرفت و بدون حرف فاکتور را تحویلش داد.
romangram.com | @romangraam