#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_21


- هوی کجا؟

سام نگاهی به دور و برش انداخت و وقتی فهمید پسر با او بوده اخمی کرد و از موتور پائین پرید:

- با منی؟

پسر قدمی بیرون گذاشت و با همان اخم های توی هم گفت:

- غیر تو اینجا کسی هس مگه؟

سام دلش نمی خواست درگیر شود. حال اخراج شدن نداشت ولی این پسر با این حرکات بد روی اعصابش بود. نگاهی به قد و قواره پسر انداخت از خودش ده پانزده سانتی بلند تر بود.بازو های برجسته ای هم داشت. سام گرچه قد کوتاه نبود ولی قد بلند هم نبود. قدش شاید صد و هفتاد و سه یا چهار بود. اهل ورزش نبود. به غذایش هم که درست و حسابی نمی رسید. اگر خاله معصوم نبود شاید دچار سوتغذیه هم میشد ولی غذاهایی که گاه و بی گاه در خانه اش می فرستاد کمی به دادش می رسید. تازه توی آن لباس های مشکی هم لاغر تر به نظر می رسید. با این حال اصلا از هیکل درشت پسر نترسید. یک قدم به سمت او برداشت و سعی کرد اول از در آشتی وارد شود:

- مشکل کجاست؟

پسر چشم های سام را نمی دید و همین کفری اش می کرد.

- مرد ناحسابی چرا مشتری رو می پیچونی؟

دست های سام مشت شد. امروز ظرفیتش برای چرت شنیدن پر شده بود.

- آقا درست صحبت کن.

مرد صدایش را بالا برد و گفت:

- این چیه؟

سام همان نگاه معروفش را از زیر کلاهش به چهره پسر انداخت و گفت:

- فاکتور!

- ا باریکلا خودت تنها گفتی یا مشورت کردی؟

سام کلافه و عصبی این پا و آن پا شد و گفت:

- آقا من کار دارم چرا می پیچونی بگو دردت چیه؟

پسر فاکتور را به سمت او گرفت و با لحن بدی گفت:

- نوشتی سه تا قارچ و گوشت.

سام با لحن طلب کاری گفت:

- خودت سفارش دادی؟

با اینکه می دید پسر شاید ششش هفت سالی از او بزرگتر می تواند باشد با این حال احترام را کنار گذاشت لحن بد او جایی برای احترام باقی نمی گذاشت. پسر با یک خیز یقیه سام را گرفت و او را به درخت پشت سرش چسباند.با دستی که فاکتور را نگه داشته بود زیر کلاه سام زد. کلاه از سرش پرید و موهای نرم و قهوه ای اش روی پیشانی اش ریخت. کلاه کمی آن طرف تر روی زمین افتاد:

romangram.com | @romangraam