#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_20


- چکار داره؟

رضا پشت به او سر کارش برگشت و زیر لب گفت:

- ذکی. سفارش داری.

سام با سستی بلند شد.صدای اهنگ را کم کرد. سه جعبه ای که رضا به سمتش هل داد برداشت و کاغذی را که اعتمادی به سمتش دراز کرده بود گرفت. اعتمادی به پیراهن مشکی او نگاه کرد و گفت:

- حواست سر جاش نیست.

سام کلاهش را جلو کشید و گفت:

- هست.

و بدون حرف دیگری از مغازه خارج شد.نگاهش که به موتورش افتاد زیر لب فحشی به خودش داد. جعبه مخصوص حمل پیتزا را توی پارکینگ جا گذاشته بود. عصری که می خواست برود جعبه را باز کرده بود. کفری برگشت توی مغازه و رو به اعتمادی گفت:

- جعبه حمل و جا گذاشتم. یه کیسه نایلونی بده ایینارو بذارم توش.

اعتمادی اخمی کرد و گفت:

- اینجوری که تا برسی یخ می کنه.

سام کلافه گفت:

- پس چکار کنم؟

اعتمادی یک کیسه سفید رنگ با حروف حک شده مکث رویش به سمت او دراز کرد و گفت:

- الان دیگه هیچی.

سام پاکت را از دست او گرفت و سه جعبه پیتزا را داخل آن قرار داد و با گام های بلند از مغازه خارج شد. پاکت را به دسته موتور آویزان کرد. سوئیچ را چرخاند. کلاهش را جلو کشید و با یک هندل محکم موتور را روشن کرد.اعتمادی زیر چشمی او را پائید که دور زد و درحالی که خودش را کمی جلو می کشید با یک گاز محکم دور شد. رضا هم دوبار با آرنج به بازو شهرام زد و گفت:

- حالا اگه من و تو بودیم. این اعتمادی پوستمون و می کند.

شهرام پوفی کرد و چیزی نگفت. واقعا گاهی از غر زدن های رضا حرصش می گرفت ولی حالش را نداشت مدام با او کل کل کند. چون بالاخره هر روز هفته باید کنارش کار می کرد.

سام نگاهی به ادرس انداخت و کاغذ را بین لب هایش گرفت و پیاده شد. موتور را روی جک زد و پاکت را برداشت و به سمت زنگ رفت. زنگ را فشرد و کاغذ را از بین لب هایش برداشت توی جیب پیراهنش گذاشت و منتظر شد.

- بله؟

حوصله خودش را هم نداشت فقط یک کلمه گفت:

- پیتزا.

و در حالی که پاکت محتوی جعبه ها را توی دستش تاب می داد وزنش را روی یک پایش انداخت و منتظر ایستاد. بعد از چند دقیقه در باز شد و هیکل پسر جوانی توی چارچوب نمایان شد. سام بدون نگاه کردن به او تند تند فاکتور را نوشت و به او تحویل داد. بعد هم پاکت را به سمتش دراز کرد. مرد حسابش را کرد و پاکت را گرفت و وارد شد و در را بست. سام چرخی زد و پول ها را شمرد و توی جیب عقبش گذاشت. به سمت موتور رفت و از روی جک درش آورد ولی قبل از اینکه هندل بزند در دوباره باز شد و صدای تند پسر جوان توی گوشش پیچید.

romangram.com | @romangraam