#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_185
- تا حالا ده بار زنگ زدم جواب نمی ده.
نسترن سرش را بالا آورد و از میان شکاف چادر نگاهی به چهره آرایش کرده نیایش انداخت و گفت:
- نکنه طوری شده باشه.
نیایش لبش را گاز گرفت:
- مخرف نگو. وقتی داشت راه می افتاد خودش به مامان زنگ زده.
نسترن نفس عمیقی کشید و زیر لبش شروع به خواندن آیت الکرسی کرد. عاقد کار نوشتن و وارد کردن شناسنامه ها را انجام داده بود. نگاهی به جمع انداخت و گفت:
- برادر عروس خانم تشریف نیاورن؟
معصومه خانم که خودش هم نگران بود گفت:
- نخیر. ولی الان دیگه می رسن.
هنوز جمله معصومه خانم تمام نشده بود که سام با عجله وارد شد. نیا با دیدن او خندید و کنار گوش نسترن گفت:
- نسی داداش جونت اومد.
نسترن نفس عمیقی کشید و خدا را شکر کرد. سام یک کت و شلوار سورمه ای پوشیده بود با یک پیراهن سفید. کراوات نداشت و دو دکمه بالای پیراهنش باز بود. موهایش روی پیشانی اش ریخته بود و داشت سعی می کرد با دست آنها را مرتب کند.توی دست دیگرش هم یک جعبه مخصوص سرویس طلای قرمز رنگ بود. مستقیم به سمت خاله اش رفت و سلام کرد:
- سلام شرمنده. کارم تمام شد فقط یه دوش گرفتم و تا اینجا تخت گاز اومدم.
و با خنده اضافه کرد:
- دو تا بیست تومنم جریمه شدم. یه بار به خاطر سرعت یه بارم بخاطر سبقت غیر مجاز.
خاله اخمی به او کرد و گفت:
- دیگه شاهکارات و به من نگو. برو زود باش نسترن ده بار سراغت و گرفته.
سام با خنده به سمت یونس و نسترن رفت.
- سلام شرمنده دیر شد.
یونس با خنده گفت:
- پوستت کنده بود اگر فقط یه دقیقه دیگه دیر کرده بودی.
نیایش از ان طرف خودش را کنار سام رساند و گفت:
- چرا هر چی زنگ زدم جواب ندادی؟
romangram.com | @romangraam