#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_182


- بعدم دیروز با یونس اومدن اینجا و خلاصه صحبتارو کردیم. قرار شد عقد بندر باشه. عروسی اینجا.

سام تکیه داد و گفت:

- خوب به سلامتی.

معصومه خانم دست از کار کشید و گفت:

- زنگ زدم بهت نبودی. عصری هم نیا اومد در خونه بازم نبودی.

- دیگه نشد بهت بگم.

- نه عیب نداره.

- می دونم خاله جون ولی دلم می خواست باشی.

نیایش با سینی شربت امد بیرون و گفت:

- انگار قسمت نیست سام توی برنامه های نسترن باشه.

و سینی را جلوی او گرفت. سام یکی از لیوان ها را برداشت و به شربت رنگ رو رفته توی لیوان نگاهی انداخت و گفت:

- اولا من اگر شده سینه خیز عقد نسترن میام. در ضمن مطمئنی این شربت آلبالوئه؟

نیایش پوفی کرد و گفت:

- به خدا مزه اش خوبه.

سام خنده ای کرد و آن را به لب برد و گفت:

- نه مزه اش خوبه واقعا.

خاله معصوم هم خندید و گفت:

- نقصیر نداره بچه..این شربتش غلیظه اگر بخوای رنگش درست دربیاد خیلی شیرین میشه گلو رو می زنه.

نیا سینی را به طرف مادرش برد و روبه سام گفت:

- دیدی؟

و خم شد و سینی را جلوی مادرش گرفت. سام جرعه دیگری خورد و گفت:

- حالا تاریخ عقد کی هست.

معصوم خانم لیوانی برداشت وگفت:

romangram.com | @romangraam