#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_176
سام زیاد به این حرکت هادی خوش بین نبود. با این همه دشمنی که با او داشت این بهترین موقعیت بود که به سام ضربه بزند. برای چه حاضر شده بود که به او کمک کند. این موضوع بود که غیر قابل باور بود. سام دست به سینه نشست وبه دیوار رو به رو نگاه کرد و با پوزخند گفت:
- جالبه! جناب محبی چه دلسوز شدن.
و دوباره به جهان دار نگاه کرد و گفت:
- چرا این موضوع و به من اطلاع ندادین؟
جهان دار کمی توی جایش جا به جا شد و گفت:
- فکر می کردم شما مدیریت اینجا رو به دست من سپردین. پس منم حق دارم هر کار برای بهتر شدن...
سام عصبی وسط حرف او پرید و گفت:
- من مدیریت اینجا رو به دست شما سپردم ولی شما باید...باید در این باره من و در جریان می گذاشتید.
جهان دار از این برخورد سام اصلا راضی نبود. اخم کرده عقب نشست و گفت:
- من در جریان مشکل شما با جناب محبی نیستم ولی ایشون واقعا یکی از مهره های مهم این کارخونه بودن.
سام گر گرفته بود. جهان دار داشت هادی را به رخ او می کشید.
- منظورتون چیه؟
- منظور خاصی نداشتم. فقط می خواستم بگم حضور ایشون برای ما کمک بزرگی بود.
سام با یک حرکت از جا بلند شد:
- جناب جهان دار ایشون دیگه تو این کارخونه سهمی ندارن که بخوان رفت و آمد کنن. روشنه؟
جهان دار هم بلند شد و در حالی که نگاه سردی به سام می انداخت گفت:
- دیگه هم قرار نیست بیان. یکی دو بار احتیاج شد خبرشون کردیم.
سام عصبی به سمت در چرخید و گفت:
- هر چند وقت خودم میام سر می زنم.
- بله. متوجهم
بعد به سمت او چرخید و گفت:
- همون جور که خبر اومدن هادی رو فهمیدم خبرای دیگه هم حتما به گوشم می رسه.
جهان دار بدون هیچ عکس العملی به او خیره شده بود. سام بدون حرف دیگری دوباره به سمت در به راه افتاد که همان موقع آبدارچی در را باز کرد و خواست وارد شود که سام او را کنار زد و با اخم های در هم رفته از در خارج شد. احساس حقارت می کرد.آن هم در برابر یک عوضی به اسم هادی. چرا؟ چرا جهان دار باید به خودش حق می داد که هادی را با او مقایسه کند. با مشت های گره کرده به سمت آسانسور می رفت که همان موقع در باز شد و هادی با بی خیالی از آن خارج شد. هر دو از دیدن هم برای لحظه ای شوکه شدند. سام با چند قدم بلند مقابل او ایستاد و توی چشم هایش خیره شد و گفت:
romangram.com | @romangraam