#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_168
- اخراجم کردین آقا؟
سام که داشت به سمت آشپزخانه می رفت برگشت و با تعجب به او نگاه کرد و گفت:
- من کی همچین حرفی زدم؟
چهره گوهر کم کم باز شد و این بار کریم جلو آمد و گفت:
- خدا خیروتن بده آقا.
سام لبخندی به او زد و گفت:
- خودتم می خوای بری برو. فقط شبا برگرد اینجا.
کریم دو سه بار پشت هم چشم چشم گفت و بعد هم همراه گوهر که تند تند داشت او را دعا می کرد از در خارج شد. سام به رفتن آنها نگاه کرد و به سمت آشپزخانه رفت. بعد از ده دقیقه کریم با یک ساک کوچک در دست برگشت. سام جلوی تلویزیون نشسته بود:
- چی شده آقا کریم؟
- ما داریم می ریم امری ندارین؟
- نه فقط شب یادت نره بیای.
- چشم آقا حتما.
- به سلامت.
کریم چرخید که برود ولی سام دوباره صدایش زد:
- آقا کریم؟
کریم مثل فرفره چرخید به سمت او. سام لبخند نامحسوسی زد و گفت:
- راننده کاظم خان و می شناسی؟آدرسی چیزی ازش داری؟
کریم ساکش را دست به دست کرد گفت:
= بله آقا تلفنش توی دفتر هست.
- اسمش چیه؟
- رسول...رسول حدادی.
- ممنون.
کریم این پا و ان پا کرد و گفت:
romangram.com | @romangraam