#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_167
برگشت و مشغول خوردن غذایش شد. به دقیقه نکشید که در ورودی باز شد و گوهر و پشت سرش کریم وارد شدند. گوهر با دیدن سام پشت میز نهارخوری با عجله به سمت او آمد و گفت:
- آقا چرا نگفتین تشریف میارین نهار درست کنم براتون؟
کریم هم چند قدم عقب تر ایستاده بود و با نگرانی سلام کرد و را نگاه کرد. سام که غذایش تمام شده بود از جا بلند شد و گفت:
- بدون برنامه اومدم. قرار نبود بیام یک دفعه شد.
بعد به کریم نگاه کرد و گفت:
- آقا کریم من این خونه رو دست شما سپردم کجا ول کردین و رفتین؟
کریم چند قدم با عجله جلو آمد و تند گفت:
- آقا به خدا من چهار چشمی حواسم به خونه اس. امروزم مادر خانمم کسالت داشت بیمارستان بوده مرخص شده یه سر رفته بودیم خونه اش.
سام نگاهی به گوهر انداخت و گفت:
- خدابد نده چشون بود؟
گوهر با لحن نگرانی گفت:
- قلبش خرابه آقا. یه بارم عمل کردیم ولی دوباره الان مشکل داره.
صدایش با لرزش و نگرانی همراه بود. سام از پشت میز بیرون آمد و گفت:
- الان چطورن؟
- بهترن شکر خدا ولی خوب باید استراحت کنه.
سام نگاهی به گوهر انداخت و گفت:
- الان کی مراقبشونه؟
- خواهرم و زن برداردم هر روز بهش سر می زنن.
و دوباره سرش را پائین انداخت. سام آهی کشید و گفت:
- اگر می خوای بری پیش مادرت می تونی بری تا بهتر شه. من خودم چند روز می مونم همین جا.
گوهر ناباور به سام نگاه کرد. سام ظرف های یک بار مصرف خالی را از روی میز جمع کرد و دوباره نگاهی به گور که هنوز آنجا خشکش زده بود انداخت و گفت:
- چرا وایستادی برو دیگه.
گوهر به خودش تکانی داد و با کمی ترس و تردید گفت:
romangram.com | @romangraam