#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_165


سام دوباره سرش را بالا آورد. صدرایی لبخندی پدرانه به او زد و گفت:

- متاسفانه پول همه رو وسوسه می کنه اونم پولی که مال یک جوون بی تجربه باشه.

سام با تردید گفت:

- اتفاقی افتاده؟

صداریی سری تکان داد و گفت:

- هنوز نه. این و یه هشدار تلقی کن.

سام با موشکافی به صدرایی نگاه کرد و گفت:

- شما چیزی می دونین؟

صدرایی لبخندی زد و گفت:

- مومن زاده خیلی سفارشت و کرده با توجه به اینکه سابقه ای هم توی مدریت و حسابرسی نداری من یکی دو نفر و توی کارخونه مامور کردم خبرارو بهم می رسونن.

سام کنجکاو گفت:

- خوب؟

صداریی کمی صندلی اش را تاب داد و گفت:

- می دونی که هادی پسر عموت قبلا اونجا به پدربزرگت کمک میکرد؟

سام ناگهان براق شد:

- هادی چکار کرده؟

صدرایی با مکث او را نگاه کرد و آرام گفت:

- بچه ها بهم خبر دادن یکی دو بار رفته دیدن مدیر یکی از قسمت ها.

سام دست های مشت کرده اش را روی زانویش گذاشت و با اخم پرسید:

- چکار داشته اونجا؟

صدرایی سرش راتکان داد و گفت:

- هنوز نمی دونم. به بچه ها سپرده بودم دوباره پیداش شد خبرم کنن. می خواستم مطمئن شم بعد بهت اطلاع بدم.

سام مشتش را آرام روی زانویش کوبید و بلند شد.

romangram.com | @romangraam