#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_16


هدیه در حالی که به میز زل زده بود گفت:

- ما می دونیم که مقصر نبود ولی این پسره نمی خواد قبول کنه. یه جوری برخورد می کنه انگار بابا بزرگ خودش عمو طاها رو کشته.

پریا آه کشید و گفت:

- ولی سام هم حق داره. هر وقت خودشو تو آینه نگاه کنه یاد اون تصادف می افته چطور می تونه او زخم عمیق و ببینه و بی خیال باشه.

هدیه ولی کوتاه نیامد:

- این دلیل میشه با ما اینجوری برخورد کنه؟ مگه ما ماشین باباشو فرستادیم ته دره. مگه ما خواستیم پدر و مادرش بمیرن و خودش شیش ماه بره تو کما. اصلا کی بهش گفت از این خونه بره؟ خودش یه روز صبح عین دیوونه ها پا شده و وسایلشو جمع کرده و رفته.

بقیه فقط سکوت کرده بودند و به سخنرانی هدیه گوش می دادند. گاهی حق را به سام و گاهی هم به پدرانشان می دادند.

کمی آن طرف تر پسرها هم تقریبا بحث مشابهی داشتند. کیا سرش را توی موبایلش کرده بود و تند تند چیزی را تایپ می کرد. همه کت شان را در آورده بودند و حالا غیر رسمی تر نشسته بودند. غیر از خوشان کس دیگری باقی نمانده بود.هادی پاهایش را دارز کرده بود و مچ پای چپش را روی پای راستش گذاشته بود و در همان حال که به شصت پای چپش خیره شده بود گفت:

- به نظر من بابا بزرگ گناهی نکرده.

پارسا وسط حرفش پرید و گفت:

- به نظر تو آدم و مجبور کنن از کاری که دوست داره دست برداره و بره دنبال آرزوهای بقیه کار خوبیه.

هاتف منتظر جواب برادرش بود که کیا همانجور که سرش توی موبایلش بود گفت:

- من که از خدامم هست بابام بگه برم تو شرکتش یه کاری بکنم جای این درس خوندن الکی تو دانشگاه.

پارسا پوفی کرد و گفت:

- تن لشی مثل تو که شیش ساله داره لیسانس می گیه و یک ترم در میون مشروط میشه معلومه از خداشم هست. ولی عمو طاهای خدابیامرز مخ فیزیک بود.

کیا سرش را بالا آورد و نگاه بی تفاوتی به پارسا انداخت و گفت:

- آره مخ بود ولی یه دنده بازی هاش باعث شد خودش بره سینه قبرستون و پسرشم اینجوری خل و چل بشه.

هاتف وسط آن بحث جدی پراند:

- پس مواظب خودت باش چون تو هم مثل اون یکی یه دونه ای...

هادی چشم غره ای به او رفت و کیا هم دوباره نگاهش را به موبایلش دوخت و گفت:

- آدم یکی یه دونه باشه بهتر از اینکه ابله باشه پسر عمو.

قبل از اینکه هاتف حرفی بزند هادی کمی صدایش را بلند کرد و گفت:

- بس کنین. عین بچه ها به هم می پرن مثلا بیست و پنج سالتونه ولی عین بچه دعوا راه می اندازین.

romangram.com | @romangraam