#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_158


- فکر نکن زندگیم الان خیلی بهتر از قبله. من چیزی رو ندارم که با تمام ثروت عالم هم نمی تونم بخرمش.

بعد چرخید به سمت شهرام و گفت:

- شماره منو که داری؟

شهرام سر تکان داد. سام نگاهش را دوخت روی پیشخوان افعالش را جمع بست و گفت:

- هر کاری داشتین روی من حساب کنین.

بعد چرخید و بدون حرف دیگری از آنجا دور شد. شهرام با سرزنش گفت:

- مشکلت با این چیه رضا؟

رضا چند جعبه آماده شده را روی هم چید و گفت:

- نفسش از جای گرم در میاد.

- حرف مفت نزن این تا یک ماه پیش عین ما داشت سگ دو می زد پس می دونه بی پولی یعنی چی. تازه اینقدرم معرفت داشت که بیاد و حال مارو بپرسه. به نظر من که اصلا تغییر نکرده بود.

رضا پیتزایی را که شهرام روی پیشخوان انداخته پیش کشید و با حرص نصفش کرد و گفت:

- پس اون ماشین گنده شو ندیدی؟

شهرام کلافه به سمت فر چرخید و گفت:

- اون موقع که یه موتور فکسنی هم داشت تو همین حرفارو می زدی.

رضا چاقو را توی دست چرخاند و با حسرت به ماشین سام خیره شد. سام از در شیشه ای گذشت و به سمت اعتمادی رفت:

- سفارش ما حاضره؟

- بله الان می گم بچه ها بیارن.

- نه ممنون خودم می برم.

اعتمادی با تعجب به سام نگاه کرد و گفت:

- نه بابا برو بشین می آرن دیگه.

سام نگاهی به میز نیایش انداخت که کله اش را توی موبایلش کرده بود و گفت:

- نمی خوام رفیقام جلوم کم بیارن. خودم می برم.

نیایش غرق توی گوشی اش داشت تند تند امکاناتش را بالا و پائین می کرد. هنوز که نگاهش می کرد کلی ذوق می کرد.همانجور که سرش پائین بود صدای خنده چند دختر جوان توجهش را جلب کرد.

romangram.com | @romangraam