#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_156
نیایش بالاخره گوشی اش را رها کرد و این بار با نگرانی گفت:
- قول دادی خودت مامان و راضی کنی ها.
- باشه چقدر میگی.
- آخه می دونم اینقدر مامان و اون نسترن خسیس به جونم غر می زنن که این هدیه رو کوفتم می کنن.
- تو نگران نباش من درستش می کنم.
نیایش دست به سینه نشست و با خنده بدجنسی گفت:
- البته به راه دیگه هم هست.
سام با کنجکاوی پرسید:
- چی؟
نیایش در حالی که موذیانه می خندید گفت:
- هربار که خواستن دعوام کنن ماجرای جهیزیه نسترن و علم می کنم که نتونن به یه گوشی ناقابل گیر بدن.
سام با این حرف نیایش زیر خنده زد و گفت:
- ناقابل؟ ها؟
نیایش دستش را جلوی دهنش گرفت و با چشم های گرد شده گفت:
- وای نه. منظورم این بود که در مقابل پولی که قراره برای اون خرج کنی این که چیزی نیست.نه؟
سام درحالی که هنوز می خندید گفت:
- نه درسته. حالا بریم که شام دیر شد.
نیایش هم لبش را گاز گرفت و آرام خندید. این بهترین تولد عمرش بود. حتی اگر هدیه ای در کار نبود.
***
سام که ماشین را نگه داشت نیایش نگاهی به پیتزا فروشی مکث انداخت و در حالی که در را باز می کرد با تعجب گفت:
- حالا چرا اینجا؟
سام هم در را باز کرد و گفت:
- واسه تجدید خاطره.
romangram.com | @romangraam