#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_153


معین نگاه عمیقی به چشمان نیایش که روی گوشی های موبایل می چرخید انداخت و گفت:

- خوشبتم.

بعد نگاهش را به سمت سام برگرداند و گفت:

- یه نیم ساعت دیر اومدی یونش همین نیم ساعت پیش رفت دنبال خانمش.

سام نگاهی به نیایش انداخت و گفت:

- یعنی خودت بهمون تخفیف نمی دی باید بریم یونس و بیاریم.

معین خنده ای کرد و گفت:

- کل مغازه مال خودتونه.

نیایش با این حرف سام با تعجب به سمت او چرخید و نگاهش کرد. سام با نگاهی سرخوش گفت:

- خوب انتخاب کن.

نیایش نمی توانست جلوی معین چیزی بگوید. سام اصلا به او نگفته بود می خواهد برایش گوشی بخرد. البته گفته بود هدیه اش را با تاخیر امروز برایش می خرد. ولی گوشی؟ نگاه مرددی به سام انداخت که معین تکانی به خودش داد و گفت:

- چیزی خاصی مد نظرتون هست؟

نیایش چیزی نگفت ولی سام گفت:

- یه گوشی خوش دست برمون بیار که مشتری شیم آقا معین.

معین سری تکان داد و گفت:

- ما که جنس بد دست شما نمی دیم.

بعد به سمت دیگر مغازه رفت و گفت:

- تشریف بیارین اینجا.

سام که یک وری روی پیشخوان تکیه داده بود با سر به نیایش اشاره کرد برود. نیایش این پا و آن پا کرد و آخر خود سام به سمت معین رفت و نیایش بالاخره مجبور شد همراهش برود.معین چند مدل گوشی را روی پیشخوان گذشت و تند تند امکانات و قیمت هایشان را به نیایش و سام گفت. نیایش چند تایی را برداشت و نگاه کرد. و بعد دوباره مردد به سام نگاه کرد. سام آرام پرسید:

- خوب کدوم و می خوای؟

نیایش دلش می خواست معین آنجا نبود و تا بتواند راحت حرفش را بزند. امدن یک مشتری دیگر این امکان را به او داد. نیم نگاهی به معین که ببخشیدی گفت و به سمت مشتری تازه اش رفت انداخت و آرام به سام گفت:

- اینا خیلی گرونه.

سام ابرویی بالا انداخت و گفت:

romangram.com | @romangraam