#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_146


- سلام. ممنون که اومدی.

سام خیلی سرد جواب داد:

- نگفتی باباتم هست.

- داشت می رفت بیرون. به تو زنگ زدم بیای. بعد بحثمون شد برگشت.

ساحل دوباره به هق هق افتاد. وسط گریه گفت:

- به کی بگم بابام هنوز منو می زنه. هر وقت عصبی بشه می زنه. انگار نه انگار من بزرگ شدم.

سام لبش را چند بار جوید.

- چرا باهاش بحث می کنی؟

صدای ساحل این بار رنگ حرص گرفت.

- چون ازاون زنیکه بدم میاد. همکارشه. خودشو انداخته به بابا.

بعد دوباره اشکش سرازیر شد و گفت:

- هی بهونه ی منو میاره می گه تنهایی. وقتی اونم تا شب سر کاره چه فایده برای من داره این زن گرفتن اون. دلم نمی خواد کسی جای مامانم بیاد توی این خونه.

- ساحل شاید زیادم بد نباشه.

- نه سام من می رم. می رم پیش دائیم. وقتی مامان رفت دائی اصرار کرد برم پیشش ولی من نمی خواستم برم بخاطر بابا. حالا دیگه برام مهم نیست. بره اون زنیکه رو بگیره.

سام برای اینکه حال و هوای ساحل را عوض کند با تمسخر گفت:

- بابات فکر کرده برای پولش دندون تیز کردم.

ساحل بعد از مکث کوتاهی گفت:

- ببخشید تو رو هم توی دردسر انداختم.

سام لبخند زد:

- یه دوست خوب برای همین وقتاس دیگه.

ساحل دیگر گریه نمی کرد:

- ممنونم سام. پیش تو من همیشه خودم بودم. لازم نبود نقش بازی کنم. فقط برای همین ممنونتم.

سام آرام گفت:

romangram.com | @romangraam