#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_140


- سام میشه بیای پیشم.

سام کلافه دستی پشت گردنش کشید و گفت:

- نمی گی چی شده؟

- تو رو خدا بیا تا بگم.

سام گیر افتاده بود. نگاهی به نسترن انداخت که بی خیال روی مبل نشسته بود.از همان جا اتاق نیایش را هم نگاه کرد. هنوز همان جور چهار زانو روی تخت نشست بود. و داشت با دنباله شالش بازی می کرد.موبایل را دست به دست کرد و گفت:

- ساحل...امشب نمی تونم..

صدای نالان ساحل دوباره شنیده شد:

- سام...

ولی جمله اش نیمه تمام ماند. صدای تند نفس کشیدن توی گوشی پیچید. معلوم بود بی صدا گریه می کند. و بعد هم یه کلمه کوتاه:

- خداحافظ.

تماس قطع شد. سام با تعجب و تردید به گوشی نگاه کرد. خاله معصوم از آشپزخانه بیرون آمد و به سام گفت:

- چرا وایسادی بشین.

سام گیج به او نگاه کرد. صدای گریان ساحل و قطع شدن ناگهانی تلفن بد جور نگرانش کرده بود. سام دوباره دستی به گردنش کشید و گفت:

- بریم شام دیگه دیر شد.

معصومه خانم در حالی که برمی گشت توی آشپزخانه گفت:

- نیا راضی شد؟

سام سری تکان داد و گفت:

- نه.

بعد چرخید طرف اتاق نیایش و درحالی که حسابی به هم ریخته بود گفت:

- نیا پاشو بریم دیگه.

نیایش کتابی از بین کتاب هایش بیرون کشید و گفت:

- گفتم که...

- اذیت نکن نیا..پاشو دیگه.

romangram.com | @romangraam