#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_139
- بیا تو پسرم.
سام لبخندی زد و وارد اتاق شد. نیایش روی تخت نشسته بود و داشت شالش را مرتب می کرد و اخم هایش هم حسابی توی هم بود. معصومه خانم در را باز گذاشت و خودش بیرون رفت.سام دست به سینه برای چند دقیقه او را نگاه کرد و گفت:
- جریان چیه نیا خانم؟
نیایش زانو هایش را رها کرد و چهار زانو نشست و بدون نگاه کردن به سام گفت:
- هیچی!
سام چند قدم آرام به سمت او برداشت و گفت:
- نیا واقعا فکر می کنی من باور می کنم. من از وقتی دنیا اومدی می شناسمت. می دونم ناراحتی. یه دردت هست ولی نمی خوای حرف بزنی.پس الکی نگو هیچی. حالاخودت مثل بچه ادم بگو چت شده.
نیایش کلافه به سام نگاه کرد و گفت:
- خیلی هم مطمئن نباش به خودت که خیلی منو می شناسی. الان هم هیچ اتفاقی نیافتاده. من استخر بودم خسته ام حوصله ندارم.
سام یک قدم باقی مانده تا تخت را هم طی کرد و روی تخت نشست و به نیم رخ نیایش نگاه کرد و گفت:
- باشه قبول ولی اون حرکت صبحت چی بود؟
نیایش شانه ای بالا انداخت و گفت:
- گفتم که دیرمون شده بود.
سام کلاهش را برداشت و چند بار توی دستش چرخاند و در همان حالت به نیایش خیره شد. نیایش با حرص به سمت او برگشت و گفت:
- چیه؟
سام فقط لبخند زد. نیایش هم چند لحظه ای نگاهش کرد و بعد رویش را به سمت کتابخانه چرخاند. قبل از اینکه سام چیزی بگوید. موبایلش زنگ زد. سام نفس عمیقی کشید و موبایلش را بیرون کشید. نیایش نیم نگاهی به صفحه گوشی انداخت. اسم ساحل به وضوح دیده می شد. نیایش با یک آه رویش را برگرداند. سام بعد از چند لحظه نگاه کردن به گوشی بالاخره ان را جواب داد:
- سلام.
نیایش نمی خواست گوش بدهد ولی سام خیلی نزدیک به او نشسته بود.
- چرا گریه می کنی؟
...
سام نیم نگاهی به نیایش انداخت که سر به زیر نشسته بود. از جا بلند شد و از اتاق خارج شد. نیایش با نگاهی او را بدرقه کرد. نسترن مقابل تلویزیون نشسته بود و در حالی که نگاهش به تلویزیون بود با تلفن صحبت می کرد.از حرف زدنش معلوم بود که یونس پشت خط است. خاله توی آشپزخانه بود. در دورترین فاصله ازآنها ایستاد و گفت:
- چی شده؟
صدای بغض دار ساحل دوباره گوشش را پر کرد:
romangram.com | @romangraam