#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_138
و نگاهش را در جستجوی نیایش و نسترن توی سالن چرخاند. کسی نبود.
- بچه ها کجان؟ آماده نیستن؟
همان موقع صدای عصبی نیایش را از یکی از اتاق ها شنید:
- گفتم نمی ام. خسته ام. مگه زوره.
و صدای خفه نسترن که سعی داشت او را آرام کند. معصومه خانم ببخشیدی گفت و سام را متعجب کنار در جا گذاشت و به سمت اتاق نیایش رفت. در را باز کرد و با صدایی که سعی می کرد عصبی نباشد گفت:
- بچه ها محمد اومده.
سر و کله نسترن پیدا شد.هنوز لباس خانه تنش بود و کمی اخم کرده بود ولی با دیدن سام سعی کرد لبخند بزند:
- سلام
سام تکانی به خودش داد و جواب داد.نگاهی به در اتاق نیایش انداخت و گفت:
- جریان چیه؟چرا آماده نیستین؟
نسترن به او اشاره کرد و گفت:
- چرا دم در؟ بیا تو.
بعد روی یکی از مبل ها نشست و گفت:
- خانم لج کرده می گه خسته اس نمی اد.مامانم گفته اون نیاد ما هم نمی ریم.
سام کفش هایش را در آورد و وارد شد و گفت:
- مگه دست خودشه که نیاد.
نسترن شانه ای بالا انداخت وخودش را روی مبل رها کرد و گفت:
- فعلا که رگ لج بازیش زده بالا.
سام نگاهش را از او گرفت و به سمت اتاق نیایش رفت.نسترن پایش را روی پای دیگر انداخت و با حرص گفت:
- ولش کن سام خودت که می دونی چقدر یه دنده اس کوتاه بیا نیست.
ولی سام بدون توجه به حرف نسترن به سمت اتاق نیایش رفت و پشت در ایستاد و در زد:
- نیا اجازه هست؟
خاله معصوم در را باز کرد و گفت:
romangram.com | @romangraam