#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_136


- سام! کی اومدی؟

نیش سام ناخودآگاه باز شد. استقبال نسترن بهتر بود. خنده ای کرد و گفت:

- همین الان. این نیا باز چش بود؟

نسترن با تعجب گفت:

- نمی دونم. حالش خوب بود. الان داشت با دوستاش می رفت استخر.

- دم در دیدمش خیلی تحویل نگرفت.

- نمی دونم. من که مشکلی ندیدم.

- خوب بگذریم. چکار کردی با یونس خان؟

نسترن خنده شرمگینانه ای کرد که باعث شد سام لبخند بزند.

- خودمون دوتا خانواده رفتیم محضر یه محرمیت خوندیم تا شهریور که بریم بندر مراسم بگیریم.

سام با چشم هایی گرد شده گفت:

- کی؟

- یه هفته ای میشه.

بعد نگاهی به سام انداخت و گفت:

- من می خواستم بهت زنگ بزنم مامان نذاشت گفت از کارت می افتی سرت الان شلوغه.

سام نگاه ناباوری به نسترن انداخت و نسترن لبش را گاز گرفت. سام کلافه به دیوار تکیه داد و گفت:

- چقدر بی معرفت بودم و خودم نمی دونستم.

نسترن یه قدم جلو آمد و گفت:

- نه این چه حرفیه؟

سام در حالی که به پاهایش که به جلو کش آمده اند خیره شده گفت:

- چرا اگر یه کم معرفت داشتم خودم زودتر خبر می گرفتم. اینقدر سرم به کارام گرم بود که...

جمله اش را ناتمام گذاشت و با لبخند تلخی به نسترن نگاه کرد:

- که..خواهرم یادم رفت.

romangram.com | @romangraam