#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_103
- خوب خواستگاری بیان بقیه مراسم و برین بندر بگیرین.
نیایش غر زد:
- اوه این همه را.
سام چایش را مزه مزه کرد و گفت:
- همش شیش ساعت راهه کجا این همه راه.
نیایش پوفی کرد و گفت:
- تو این گرما؟ کباب می شیم اونجا.
معصومه خانم فکری کرد و گفت:
- چاره ای نداریم منکه اینجا کسیو ندارم همه فامیلم هم اونجان اگر بخوام اینجا مراسم بگیرم نصفشون نمی ان.
نسترن هنوز سرش پائین بود. سام با بدجنسی تمام گفت:
- نظر عروس خانم چیه؟
و دست به سینه و با بدجنسی به او نگاه کرد. نسترن کمی توی جایش ول خورد و گفت:
- چی بگم؟
سام شانه ای بالا انداخت و گفت:
- هر چی؟
نسترن نیم نگاهی به سام انداخت و گفت:
- اگر مراسم بندر باشه تو میای؟
لب های سام به خنده گرمی باز شد:
- مگه میشه برادر عروس تو مراسم نباشه.
نسترن با لبخند سرش را پائین انداخت. نیایش دست به سینه نشست و گفت:
- ولی این یونس خیلی آب زیر کاهه.
همه با تعجب او را نگاه کردند. نیایش با حرص گفت:
- چیه خوب اون شب اصلا حواسش به نسترن بود. پس چه جوری دیدش؟
romangram.com | @romangraam