#پسران_بد__پارت_28
مامان – خودکشي کرده.مادرش انقدر حالش بد بود که توي ختمش نبود.توي بيمارستان بستريش کردن.
- چجوري خودکشي کرده؟
مامان – صبح زود مامانش و برادراش رفتن توي اتاقش و ديدن خودش رو دار زده.مامانش هنوز تو شوک اون صحنه ست.
- اشتباه کرده.
شيرين – کي اشتباه کرده؟
- پسره ديگه.آخه آدم عاقل که براي خودکشي، خودش رو دار نميزنه.خود من به شخصه اگه بخوام خودکشي کنم روش هاي بي دردتر رو انتخاب مي کنم.
شيرين – مثلا چي پروفسور؟
- مثلا خفگي با گاز خيلي هم راحت و کم درده... .
اون لحظه که اين جمله رو گفتم هيچ منظوري نداشتم، يهو ديدم بابا داره بد نگاه مي کنه.مامان هم سرشو به نشونه ي افسوس تکون داد و گفت : تو نمي خواد نظر کارشناسي بدي!
شيرين – مامان جون خودتو ناراحت نکن، اين شغلشه، هميشه چرت و پرت ميگه.
- اتفاقا در اين زمينه تو، کپي رايت خودمي.
شيرين – خفه شو!
مامان با توپ و تشر گفت : داروين ساکت باش!
- من که چيزي نگفتم...
اون لحظه فهميدن گپ زدن با اينا محض غلط کردنِ! از جام بلند شدم و رفتم سمت در راهرو.مامان فکر کرد مي خوام برم بيرون و گفت : تو که تازه اومدي،کجا مي خواي بري؟
- نترسيد! بيرون نميرم.مي خوام برم روي پشت بوم،البته با اجازه ي بزرگ ترها... .
ديگه کسي چيزي نگفت.سه سوته از پله ها بالا رفتم اما همين که به در خرپُشته رسيدم مکث کردم.آخه در خرپشته مون يه خرده گير داره و بد باز ميشه.اگه با خشونت بازش کنيم، خفن صدا ميده.در رو ،به جلو هول دادم و آروم بازش کردم.هنوز پامو روي پشت بوم نذاشته بودم که از سمتي که خودم هميشه اونجا مي نشستم صداي پچ پچ شنيدم.آروم از پشت ديوار نگاه کردم.زن همسايه با دخترش ، سرشون رو اورده بودن نزديک لوله بخاري ما و داشتن به حرف هاي ما گوش مي کردن.خدايا! اينا ديگه کي اند؟!! يعني آدم چقدر مي تونه فضول باشه؟! فکر کنم بيوگرافي تک تک ما رو هم داشته باشن.براي اينکه از اونجا بپرونم شون،در خرپشته رو به هم کوبيدم و چند ثانيه بعد بيرون رفتم و ديدم اونا هم جيم زدن.
رفتم و کنار همون لوله بخاري نشستم.صداي بابا و بقيه خيلي واضح از لوله بخاري شنيده ميشد.يادم باشه بعدا بهشون بگم خونه مون تحت کنترله!
هوا خيلي سرد بود.دستمو گرفتم روي لوله بخاري تا دست هام گرم بشن.فکرم رفت سمت بامداد و صفحه اي که قرار بود برامون پيدا کنه.از فکرش هم دلم غنج مي رفت.کي فکرشو مي کرد ماها انقدر خوش شانس باشيم که يه صفحه ي اصل گيرمون بياد،اونم توي اين شهر که به زور ميشه توش کتاب پيدا کرد، چه برسه به اين چيزا ! بايد دست بامداد رو به خاطر اين کارش ماچ کنم.
romangram.com | @romangram_com