#پسران_بد__پارت_26
بامداد نذاشت شايان حرفش رو ادامه بده و گفت : بسه ديگه! واقعا شما دو تا آدمو رواني مي کنيد! الان مثلا اين چه بحثيِ راه انداختيد؟!
- باشه بابا چرا قاطي مي کني؟!
شايان – اصلا به نظر من بياين درباره ي ازدواج حرف بزنيم.
بامداد – نمي خواد! ديروز به اندازه کافي از نظراتتون فيض بردم.
- بگو ببينم، تو و بابات چرا زدين به تيپ و تاپ هم؟!
بامداد – همين بحث هاي هميشگي،اين دفعه بيشتر سر پول بود.ميگه چرا من نميرم سر کار... .
شايان – تو که همينجوريش هم سر کاري.
بامداد خنديد و گفت : همين ديگه،منم هميشه اينو بهش ميگم ولي نمي دونم چرا قاطي مي کنه؟!
- بي خيال، باباي منم از اين گيرها زياد ميده.نميشه کاريش کرد.بگذريم...شايان پاشو برو اون بازي اي که گفتي رو رديف کن با هم يه دست بزنيم.
شايان جَلدي بلند شد و پلي استيشن اش رو راه انداخت.بامداد هم بد به ما نگاه مي کرد.کلا با اين کارهاي من و شايان مشکل داشت.ولي چي کار کنيم؟!دست خودمون نيست، کودک درون مون خيلي اَکتيوِ. بعضي وقت ها پيش مياد که شب، پاي همين بازي ها مي خوابيم!
چند دقيقه از بازي مون نگذشته بود که بامداد هم به ما ملحق شد و تا بعد از ظهر مشغول بازي بوديم.
ساعت از پنج بعد از ظهر گذشته بود که از خونه ي شايان زدم بيرون.انقدر پاي تلويزيون نشسته بودم که چشم هام سياهي مي رفت.موقع بازي اصلا متوجه گذشت زمان نبودم.به حدي هم گرسنه بودم که حوصله ي راه رفتن نداشتم.سريع يه تاکسي گرفتم و خودمو به خونه رسوندم.هر چند تاکسي ها از سر خيابون ما، جلوتر نميان! به زور بقيه ي راه رو پياده رفتم و خودمو به خونه رسوندم.
به محض ورود به راهرو متوجه کفش هاي بابا شدم.حسابي خورد تو ذوقم! چرا انقدر زود برگشته؟! هميشه کارش چند روزي طول مي کشيد.حتما الان بابت دير اومدنم هم بهم گير ميده...کاملا بديهيه!
بدون سر و صدا در هال رو باز کردم.بابا و شيرين جلوي تلويزيون نشسته بودن.فوري رفتم توي اتاق و لباس هامو عوض کردم.توي آينه که به خودم نگاه کردم، ديدم چشم هام شديدا قرمز شدن.اگه بهم انگ معتاد نزنن خيلي شانس اوردم!
رفتم توي آشپزخونه.شبنم هم اونجا بود و سرگرم ميوه شستن بود.روي زمين نشستم و به ديوار تکيه دادم.شبنم اصلا متوجه حضور من نشد.براي اينکه توجهش رو جلب کنم سلام دادم.همين که چشمش بهم افتاد حالت صورتش کاملا تغيير کرد و با عصبانيت گفت : تا حالا کجا بودي؟! بابا از ظهر اومده و داره به جون ما غُر مي زنه.
- خونه ي شايان بودم.
شبنم – قيافه ت چرا انقدر داغونِ؟!
romangram.com | @romangram_com