#پسران_بد__پارت_23

شبنم – مي خواي بري پيش ماشين ؟

- نه ، يه لحظه اينجا کار دارم.

رفتم و کنار قبر وايسادم.شيرين و شبنم هم اومدن و رو به روي من قرار گرفتن.

- بچه ها،من مي خوام يه لحظه اينجا بخوابم.فقط چند ثانيه طول مي کشه.يه وقت به مامان چيزي نگيد که منو بيچاره مي کنه.

شبنم – نـــه، خطرناکِ!

- نه بابا، مگه چقدر ارتفاع داره؟!

شبنم – از اون نظر نميگم که.يکي از دوستاي من مي گفت که يه بار يکي از فاميلاشون،پاش سُر خورده و افتاده توي قبر... يه ماه بعد هم مُرده.

شيرين – راست ميگه،منم يه همچين چيزايي شنيدم.

- اون ناخواسته افتاده، ولي من با ميل خودم دارم ميرم.پس چيزي نميشه.

پريدم توي قبر و نشستم.شيرين و شبنم بهت زده به من نگاه مي کردن.حالت هاشون باحال شده بود.تصميم گرفتم قبل از اينکه صاحبش بياد،توي قبر بخوابم.خاک خيلي سرد بود.حس مي کردم قبرش خيلي تنگِ.دست هام رو به زور کنار خودم جا دادم.قفسه ي سينه ام داشت پِرِس مي شد.فقط خدا کنه همه ي قبرها انقدر تنگ نباشن.قبل از اينکه نفسم بند بياد بلند شدم.اين تنگ بودن قبرِ يه کم ناراحتم مي کرد.احتمالا با وجود اين تنگي به مشکل بخورم.

از قبر بيرون اومدم.کاپشنم رو دراوردم و شروع کردم به تکوندن گرد و خاکش.شيرين و شبنم مات و مبهوت به من نگاه مي کردن.

شيرين – چجوري بود؟

- طولش خوب بود ولي از نظر عرض مشکل داشت.يه کوچولو تنگ بود.

شيرين – حالا مثلا مي خواستي چي رو ثابت کني؟

- فقط مي خواستم امتحان کنم،همين.ديگه بهتره راه بيفتيم،الان مامان ميره کنار ماشين معطل ما ميشه.

صبح جمعه قبل از اينکه مامان يهو بپره توي اتاق،خودم اومدم بيرون.اولين برنامه ام اين بود که برم پيش شايان و بامداد.طبق عادت هميشگي رفتم توي آشپزخونه تا يه چايي بخورم اما مامان هنوز بيدار نشده بود که صبحونه آماده کنه.خودم هم که اصلا حال و حوصله نداشتم،براي همين بي خيال چايي شدم.حتما شايان توي بساطش يه چايي پيدا ميشه.سريع برگشتم توي اتاق و براي رفتن آماده شدم.بدون اينکه به بقيه بگم از خونه زدم بيرون.مطمئنا خودشون مي دونن دارم کجا ميرم.

خيابون ها خلوت بودن و سه سوتِ به خونه ي شايان رسيدم.زنگ زدم و بعد دو دقيقه تازه آقا با چهره اي خواب آلود اومد و درو باز کرد.همين که منو ديد خنديد و گفت : اَه! به خدا مي دونستم تويي کثافت!

- خواب بودي؟

شايان – آره ديگه، آدم عاقل صبح ها مي خوابه.بيا تو در هم پشت سرت ببند.


romangram.com | @romangram_com