#پسران_بد__پارت_20

بامداد – داروين، تو تا حالا به ازدواج فکر کردي؟

- آره.

بامداد – خب نظرت چيه؟!

- والله اگه کسي حاضر باشه زنِ من بشه،چرا که نه؟!

شايان خنديد و گفت : عاشق اين صداقتت ام.

بامداد – تو چي؟ نظرت چيه؟

شايان - منم با داروين موافقم.البته خودتون که مي دونيد من آدم مسئوليت پذيري نيستم.دوست دارم با يه نفر باشم ولي نه واسه ازدواج.

بامداد – عين آدم هاي پست حرف مي زني.

شايان – چي کار کنم؟! طبيعتم اينه.

- تو از چه جور دخترايي خوشت مياد؟!

شايان – نمي دونم...خب خوشگل باشه کافيه.اخلاق مخلاق زياد مهم نيست.

بامداد – خودت چي؟!

- من... اِم...از دختري که موهاش بلوند کوتاه باشه.چشم هاش هم آبي باشه...

شايان – بسه بسه! ديگه نگو.بقيه ش رو خودم مي دونم.ولي دوست عزيز دلت رو صابون نزن، اون شوهر کرده.

- به هر حال اگه طلاق بگيره اولين خواستگارش خودمم.

بامداد حسابي از دست من و شايان کلافه شده بود و ديگه در مورد اين موضوع حرفي نزد.





جلوي تلويزيون نشسته بودم داشتم کليپ مي ديدم.يکي از سرگرمي هاي مهم ام همينِ.خيلي ازش لذت مي برم.


romangram.com | @romangram_com