#پسران_بد__پارت_136

شايان – بايد قبول کني چون چاره اي نداري.

- نمي دونم تا حالا فهميدي يا نه، ولي من آدم مغروري ام...يعني دوست دارم و سعي مي کنم که باشم.وقتي به يارو ميگم کمکم کنه و اون قبول نمي کنه ، به نظرت اين چه معني اي ميده؟

شايان – معنيش اينه که تو به اندازه ي کافي اصرار نکردي.

- تازه من بايد يه سري هم به خونه بزنم.نگران شبنم ام.

بامداد – به نظرم اگه نري بهتر باشه.

- چرا ؟

بامداد – اين نظر من.جو خونه تون زياد به نفعت نيست.تازه منم ميگم بهتره اول به مشکل تو برسيم، اينجوري خيلي بهتره.

- خب حالا من بايد چي کار کنم؟ برم به دست و پاي حامي بيفتم؟!

شايان – نه لازم نکرده به دست و پاش بيفتي.من سعي مي کنم با حرف نرمش کنم.

- چرا که نه؟! آدم سخنوري مثه تو به راحتي مي تونه همه رو با حرف خام کنه!

شايان – آره، تو هم شک نکن.

بامداد – تو که انقدر مخالفي، راه حل خودت چيه؟!

- راه حل خاصي ندارم.مي تونم منتظر بمونم تا اونا دست به کار شن...به راحتي.زحمتي هم نداره.

بامداد – باشه، اگه رفتن پيش حامي فايده نداشت ما بي خيال ميشيم تا اونا بکشنت.يا اصلا خودمون پيش دستي مي کنيم.

شايان – آره من قول ميدم خودم بکشمت، اونم بدون درد.

- جدي؟ چه خوب ! کاش از اون اول ميومدم پيش تو.حالا چه روشي رو انتخاب کردي؟

شايان – بعدا بهت ميگم.بي خيال...بعد از ظهر ميريم خونه ي حامي.

- راستي يه چيزي...من يه تصميمي گرفتم.مي خوام دانشگاه رو ول کنم.

شايان – چرند نگو.


romangram.com | @romangram_com