#پسران_بد__پارت_11
خيلي وقت بود که توي اتاق نشسته بودم و کتاب مي خوندم.انقدر از اين کتاب به اون کتاب پريدم که هنگ کرده بودم.همش دنبال يه راه حل ساده براي ارتباط بودم اما هيچ فايده اي نداشت.همه ي راه ها نياز به کلي تمرين داشت تازه اون جور که کتاب ها مي گفتن معلوم نيست که اين تمرين ها واقعا نتيجه بدن و آخرش بستگي به استعداد طرف داره! حتي از فکر اينکه به نتيجه نرسم کلافه ميشم.کتاب رو کنار گذاشتم و تازه متوجه سر و صداي بيرون شدم.يه سري از مهمون هاي خودي اومده بودن، از جمله مادربزرگم که خيلي ازش بدم مياد،متقابلا اون هم از من متنفره!
تازه به خودم اومدم و رفتم سمت کمد که لباس مناسب بپوشم.چند ثانيه به لباس ها خيره شدم.مخم کاملا هنگ کرده بود.هيچي به ذهنم نمي رسيد.اگه کت و شلوار مي پوشيدم که خيلي احمقانه ميشد...اصلا مگه خواستگاري منِ که کت و شلوار بپوشم؟! يه شلوار جين مشکي پوشيدم و پيراهن چهارخونه ي سفيد خاکستريم رو برداشتم.هنوز پيراهنم رو کامل نپوشيده بودم که يهو درِ اتاق باز شد.
- اَي بابا!
شبنم – آخ ببخشيد! نمي دونستم داري لباس عوض مي کني.
- واسه همين چيزاست که ميگم در بزن.شانس اوردي شلوارمو پوشيده بودم.
شبنم – خب حالا! منم که چيزي نديدم.اومدم ببينم حاضر شدي يا نه.اصلا تو چرا نمياي بيرون؟ همه دارن سراغتو مي گيرن.
- کيا اومدن؟
شبنم – مامان بزرگ و عمو ايرج، عمه ايران و عمه مينو...
- جدي؟ ميگم مي رفتين چهار تا از اين همسايه ها رو هم صدا مي کردين يه وقت جمعيت کم نياد!
شبنم – نه، تو نگران جمعيت نباش.زودتر بيا يه سلام و عليک کن تا بابا قاطي نکرده.
- باشه، تو برو من ميام.
عجب گيري کردم ها! کاش به خاطر عمو ايرج هم که شده مي پيچوندم و مي رفتم.چشم ديدنش رو ندارم.با اينکه داداش کوچيکه ي بابا ست ، اما بابا در هر زمينه اي ازش خط مي گيره.کلا خيلي به حرفش گوش ميده.آدم شري هم هست.خدا مي دونه تا حالا چند بار توي خونه ي ما دعوا راه انداخته.بزنم به تخته سابقه ي کيفري هم که داره...من موندم با اين وضعيت چجوري بهش زن دادن!!
از اتاق اومدم بيرون.همه توي پذيرايي نشسته بودن.جلو رفتم به همه سلام دادم و جدا از بقيه روي يه مبل تکي نشستم.
با ورود من سکوت برقرار شد.کلا همه لال شدن!
بابا – يهو مي ذاشتي با خواستگارا ميومدي!
- داشتم درس مي خوندم ، البته با اجازه تون.
بابا طعنه آميز زير لب زمزمه کرد : "درس..."
عمو ايرج – بابات راست ميگه، مثلا خواستگاري خواهرته.
romangram.com | @romangram_com