#پسران_بد__پارت_10

- خالي نبند!

شبنم – نه به خدا ! قدش خيلي بلنده.هيکلش ورزشکاريه، خيلي خوشتيپه.

- اصلا هم من نفهميدم که شما با هم دوستيد!

شبنم با يه کتاب زد توي سرم و گفت : نخير! فکر کردي منم مثه تو ام؟! داشتم مي گفتم،خوش برخورده،قيافه ش هم بد نيست.

- شوخي کردم بابا.ولي در کل انقدر ازش تعريف کردي حالم بد شد.

شبنم – حسود.

به کتاب توي دستش نگاه کرد.

شبنم – روح گرايي! يه چيزي ميگم اما قول بده ازم دلخور نشي.اين برنامه ها رو بذار کنار.

- چرا ؟!

شبنم – مي ترسم آخرش سرتو به باد بدي.

- نه، نگران نباش. ارواح نمي تونن کسي رو بکشن.فوقش آدمو ديوونه مي کنن که اونم مسئله اي نيست.

شبنم – آره ديگه ، تو که خدادادي ديوونه هستي.ولي جدي ميگم...بي خيال شو وگرنه هم خودت ديوونه ميشي و هم مامان رو سکته ميدي.

- چطور توقع داري تنها دلخوشي م رو بذارم کنار؟! مثه اينکه من بگم تو با اين يارو پسره ازدواج نکن.آهان! راستي اسمش چيه؟

شبنم – تو به احضار ارواح ميگي دلخوشي؟! واقعا که خُلي... بعدم يارو چيه؟ ناسلامتي قراره شوهر خواهرت بشه.اسمش فرزادِ.

مطمئنم اسمش اصغر بوده و عوضش کرده... .

شبنم - اومدم بهت بگم يه وقت امشب رو نپيچوني بري!حتما بايد باشي.تازه بابا هم تاکيد کرد که بهت گوشزد کنم.

شبنم بلند شد و موقع رفتن گفت : "چند دقيقه ديگه هم بيا واسه ناهار." و از اتاق بيرون رفت.

کم پيش مياد که من توي مهموني هاي خانوادگي شرکت کنم.اولين و مهمترين دليلش هم اينه که از فاميلامون بدم مياد.از عروسي رفتن هم متنفرم چون مجبورم برم اونجا و ميوه پوست بکنم! اصلا اين جور مهموني ها چه فايده اي دارن؟! ولي تاکيد شبنم براي امشب بي مورد بود چون خودم هم واقعا دوست داشتم اين يارو فرزاد رو ببينم.شک ندارم با اون چيزي که شبنم توصيف کرد زمين تا آسمون فرق مي کنه.




romangram.com | @romangram_com