#پاورقی__(جلد_اول_)_پارت_54



ادامه ی داستان را در ادامه مطلب بخوانید



بهنام اومد کنارم و درحالیکه سعی میکرد کمکم کنه درست بایستم با صدایی آروم وخنده گفت:دیدی میگم وارونگی داری...دیوونه ی من...عزیزمن...آخه توچقدرخلی...شاید همین وارونگی آخرت باعث بشه مریضیم یادم بره...خدا رو چه دیدی؟...سالها منتظر شنیدن این حرفها از لبت بودم...نگفتی نگفتی امشب داری بهم میگی...میدونی چیه اصلا؟...من عاشق همین وارونگیهاتم...عاشق همین خل بازیهاتم خوبه؟...آنی خدا رو چه دیدی؟شاید خدا خواسته من الان این حرفها رو از تو بشنوم تا بتونم بهتر با اتفاق پیش اومده مبارزه کنم...شاید اگه الان خل بازی در نمی آوردی و اینقدرراحت وقشنگ حرفهای دلت رو بهم نمی گفتی منم میلی به ادامه ی زندگی نداشتم وخودم رو تسلیم مریضیم میکردم...ولی حالا که از لبهای خودت این حرفها رو شنیدم.........



صورتم رو گرفت به چشمهام خیره شد و گفت:به چشمات قسم...به دیونه گیت قسم...به بچه بازیهات قسم...حتی به همین وارونه بازیهات قسم...که دیگه نمیخوام خودم رو تسلیم این مریضی کنم.......



بعد دوباره خندید و گفت:خوب حالا خانوم خانوما...اگه من و توچند دقیقه دیگه همینجوری کنارخیابون بایستیم شب باید مهمون گشت ارشاد منطقه یک تهران باشیم...چون هرکی ما رو ببینه ممکنه فکرهای بد بد بکنه و یا فکرکنه من و تو دیوونه ایم واینجا رو با اروپا اشتباه گرفتیم....



درد معده ام زیاد بود ولی یک دفعه زدم زیرخنده وهلش دادم عقب...خیلی مسخره بود چرا که خنده وگریه ام قاطی شده بود...دوباره اومد طرفم دستم رو گرفت و برگردوندم داخل ماشین.وقتی خودشم پشت فرمون نشست وماشین رو روشن کرد دوباره نگاهی بهم کرد و گفت:کیک بستنی رو هم حروم کردی...میگم وارونه ای بعد بهت برمیخوره....



و دوباره زد زیرخنده منم دو تا کوبیدم توی بازوش...



اون شب شام هم یه چیز مختصربا هم بیرون خوردیم و دیروقت برگشتیم خونه.وقتی رسیدیم جلوی در دیدیم آرش و کوروش وعمه مهین وعمومرتضی ومامان بزرگ و....همه نگران جلوی درایستادن و وقتی ما ازماشین پیاده شدیم کوروش با عصبانیت گفت:هیچ معلوم هست شما دو تا کدوم گوری هستین؟



آرش با لبخند به هردوی ما نگاه کرد و گفت:کوروش جان از ظاهراین دوتا پیداس که بهشت بودن...این ما بودیم که توی جهنم دلواپسی افتاده بودیم...



مهستی با عجله از خونه ی عمه مهین اومد بیرون درحالیکه گوشی موبایل بهنام دستش بود رو کرد به جمع وگفت:گوشیش رو پیدا کردم توی اتاقش بود...با خودش نبرده...خاموشم هست.....

romangram.com | @romangram_com