#پاورقی__(جلد_اول_)_پارت_48

شاهرخ نگاهم کرد وگفت:چراگریه میکنی؟



دوباره گفتم:بهنام اینجا بوده یا نه؟جواب آزمایشش چی شد؟



همین موقع درآسانسوربازشد و امیربه همراه دو پزشک دیگه ازآسانسورخارج شدن.امیرهم وقتی من رو دید با تعجب به من و بعد به شاهرخ نگاه کرد.اومد به طرف ما و رو کرد به شاهرخ و گفت:این اینجا چیکارمیکنه؟!!!شاهرخ گفت:ولله منم نمیدونم.



به امیرگفتم:جواب آزمایشش چی شد؟



امیر خنده ای کرد که مصنوعی بودنش مثل روز برام روشن بود بعد گفت:آزمایش کی؟



گریه میکردم و دیگه کم کم داشتم عصبی میشدم رو کردم به امیرو گفتم:امیر میشه بسه...من میدونم بهنام امروزاینجا بوده...آزمایش خون هم داشته...مطمئنم تا الان جوابشم گرفته...میخوام بدونم.



امیردستم رو گرفت و گفت:بیا بریم توی اتاق من...گریه هم نکن...مگه دیوونه ای تو...آزمایش خون و بودن بهنام و جواب آزمایش و این حرفهاچیه؟



دستم رو ازدستش کشیدم بیرون و گفتم:امیرمسخره بازی بسه...یک کلمه بگو جواب آزمایشش چی شده؟



امیرایستاد و نگاهم کرد و گفت:آروم باش...بریم توی اتاق من...توی یک کلمه که نمیشه جواب آزمایش رو گفت...ازهمه ی اینها گذشته بهنام خودش هرچی لازم باشه بهت میگه.



romangram.com | @romangram_com