#پاورقی__(جلد_اول_)_پارت_28
ولی تو یه برکه ای
یه آب راکد...اما زلال...
نه اینکه تو بد باشی ها نه...اصلا
ولی من با تو خیلی فرق دارم...
بهنام میخوام برم...نگو بی معرفتم...نگو از عشق چیزی سرم نمیشه...نه به خدا منم آدمم ولی برای تو ساخته نشدم...
میخوام برم برای خودم...
بگو...بگو دیگه...همون جمله ای روکه بدت میاد و من همیشه میگم رو بگو...بگو به جهنم...بگو برو به جهنم
تا برم و اونجورکه میخوام پروازکنم...بهنام تو نمیتونی بالم رو ببندی یا حتی بشکنی...من میرم...توهم یاد بگیرکه بعد رفتنم بگی...به جهنم
بعد از اینکه این مطالب رو نوشتم کاغذ رو تا کردم وگذاشتم لای یکی از کتابهام قرصها اثرشون روگذاشته بودن و شدیدا"احساس خواب آلودگی داشتم و خیلی زود روی تخت خوابم برد ولی تمام شب متوجه برو و بیای داخل خونه و حیاط و روشن شدن ماشین های داخل حیاط میشدم اما اونقدرخواب آلود بودم که حتی از جامم بلند نشدم ببینم چرا اینقدر نصفه شبی همه سر وصدا میکنن ودائم در رفت و آمدن حتی یک بارکه ماندانا اومد توی اتاقم وصدام کرد با عصبانیت سرم روکردم زیر پتو وگفتم:اه...خفه شو...نصفه شبی هم از دست تو نباید خواب درست وحسابی داشته باشم...بروگمشو بذاربخوابم...
romangram.com | @romangram_com