#پاورقی__(جلد_اول_)_پارت_17
بهنام دست من رو توی دستش گرفت لبخند قشنگی روی لبش نشست و همونطورکه پشتش به کوروش بود وبه چشمهای من خیره بود گفت:کوروش اینجا جای بحث نیست.
کوروش صداش رو کمی بلند کرد وگفت:همین که گفتم...
بهنام به سمت کوروش برگشت وگفت:صدات رو بیارپایین...گفتم اینجا جاش نیست.
حس کردم الانه که دوباره به جون هم بیفتن با التماس گفتم:ای خدااااااا...بس کنید تو رو قرآن.
کوروش وبهنام عصبی وخیره به صورت هم نگاه میکردن وبعد بهنام گفت:کوروش مزاحم کارمن اینجا نشو میخوام الان فشارش رو بگیرم زیادی هم هارت و پورت کنی میگم حراست بیاد و...
کوروش عصبی ولی با صدایی آروم گفت:حراست بیاد چه غلطی بکنه؟
دوباره با التماس گفتم:بهنام تو رو قرآن...کوتاه بیاین...
بهنام به سمت من برگشت و فشارخونم رو گرفت و سپس از اتاق خارج شد.وقتی بهنام رفت کوروش رو کرد به من و گفت:آنی جدی گفتم...به ارواح خاک مامان و بابا ازبیمارستان بیای بیرون به هردلیلی ببینم دور و پرت اومده اول تو رو له میکنم بعدشم این جناب دکتر رو...حالیته؟
romangram.com | @romangram_com