#پاورقی__(جلد_اول_)_پارت_13
ماندانا درهال رو بازکرد وهمراه مامان بزرگ اومدن توی حیاط و تازه ماندانا هم متوجه شد که درگیری بین اونها خیلی جدی هستش.عمو مرتضی با شدت به درحیاط میکوبید.ماندانا به سمت دردوید و در رو باز کرد ولی اونهم نتونست آرش وبهنام رو ازهم جدا کنه...هر چی فریاد میکشیدم فایده نداشت وقتی دیدم کوروش هم داره با عمو مرتضی درگیرمیشه با تمام قدرتی که توی خودم سراغ داشتم مشتم رو گره کردم وکوبیدم توی شیشه های قدی و بلند پنجره های پذیرایی که رو به حیاط بودن و فریاد کشیدم:بسه دیگه...........................
خورد شدن شیشه باعث پاره شدن رگ دست چپم شد و خون با شدت و سرعت ازجای برید گی بیرون ریخت.
ماندانا با فریاد گفت:احمق بیشعوربا خودت چیکارکردی؟
خونریزی شدید دستم برام مهم نبود دوباره فریاد زدم:نمیخوام کتک کاری کنین...بسه...
کوروش با صدای بلند داد کشید:آرش ولش کن آنیتا دستش با شیشه بریده...
عمه مهین و مهستی و هستی سراسیمه وارد حیاط شدن.
بهنام با دستش آرش رو هل داد عقب و سریع روسری عمه مهین رو از سرش کشید و اومد به سمت من و مچ دستم رو محکم با روسری بست و درهمون حال گفت:آنیتا...چیکار کردی با خودت؟!!!!
خونریزی به قدری شدید بود که درعرض چند ثانیه روسری ازخون خیس شد.عمو مرتضی داد زد:بهنام ببرش بیمارستان.
کوروش خیلی سریع سوئیچش رو ازداخل خونه آورد و به همراه بهنام من رو به بیمارستان رسوندن...
romangram.com | @romangram_com