#پاورقی__(جلد_اول_)_پارت_11
ماندانا باعصبانیت گفت:خفه شو بدبخت...ببین چه بلایی سرت آورده...مگه بی صاحبی تو؟مگه بی کسی تو؟...خاک برسرت...به درک بذارلهش کنن...........پایان قسمت شانزدهم.
داستان دنباله دار قسمت هفدهم
صدای داد و فریاد کوروش رو شنیدم و پشتش صدای آرش که معلوم بود درگیری بین اونها وبهنام شروع شده.با وحشت به صداها گوش کردم و رو کردم به ماندانا و گفتم:احمق کلید رو بده به من دارن دعوا میکنن.ماندانا با فریاد گفت:خفه شو...پس فکرکردی صداش کردن بهش بگن دستت درد نکنه خواهرمون رو کتک زدی؟چرا اینقدرتو بیشعوری؟
اشکهام پشت سرهم می اومد وبا گریه و فریاد گفتم:ماندانا در رو بازکن...کلید رو بده به من...آرش و کوروش دو نفرن بهنام تنهاست.
ماندانا با عصبانیت گفت:به درک که تنهاست بذارآدمش کنن...خودت رو برو یه باردیگه توی آینه نگاه کن...خاک برسرت...آخه برای چی اجازه دادی اینطوری کتکت بزنه؟
صدای داد و بیداد ازتوی حیاط داشت دیوونه ام میکرد دویدم به سمت تلفن و شماره ی خونه ی عمه مهین رو گرفتم هستی گوشی رو برداشت:الو؟گفتم:گوشی رو بده به عمومرتضی.
هستی فهمید دارم گریه میکنم گفت:چی شده آنی؟!!!
با فریاد گفتم:بهت میگم گوشی رو بده به عمو...
romangram.com | @romangram_com