#پارک_پارت_9


– خو به من چه.میخواستیم بزنین.

شادی – حالا اینارو ول کنین.به شایان خبر بدم عصر بریم پارک؟

دلی – من پایه.

منم شونه بالا انداختم و گفتم:

- منم که میدونین نمیام.ولی به آرتا میگم بیاد.

دِلی یخورده چپ چپ نگام کرد و گفت:

- من که نمیام و مرض؛نمیفهمم تو چرا یه بار با ما نمیای پارک؟

- بابا خوب با چه زبونی بگم من از اون پارکه خوشم نمیاد؟

شادی – ببخشید.چرا اونوقت؟

من – چیه یه مشت وِلویی ریختن اونجا؟تیپاشونو.ماشالا همشونم فکر میکنن شاخَن.احساس خودشاخ پنداری دارن.

دِلی – اصلا تو اومدی ببینی چجوریه؟حداقل واسه یه بارم که شده بیا بریم؛اگه نخواستی دیگه نیا.

شادی – دِلی راست میگه دیگه.حداقل یه امروزو بیا بریم.

یخورده با خودم فکر کردم…بذار امروز برم ببینم ولم میکنن؟

من – باشه.یه امروزو همراهتون میام.به شرطی که دیگه اصرار بی خودی نکنین.فقط همین یه بار.

شادی و دِلی هم دستاشونو کوبیدن به هم و گفتن:

- ایول.

دِلی – پس قرارمون ساعت 5.دم خونه ی شما.

شادی – نه بابا.5 زوده.6 میایم.

من – باشه.پس فعلا بای.

romangram.com | @romangram_com