#پارک_پارت_10
شادی و دِلی – بای.
سوار ماشین شدم و رفتم خونه.تا درو باز کردم رفتم تو،آرتا پرید جلوم و ذوق زده گفت:
- واقعا؟
- چی واقعا؟
- واقعا میخوای باهامون بیای پارک؟
- کی بهت خبر داد؟
- شایان.
- ماشالا اینا هم که از صدتا شبکه BBC بدترن.
- حالا واقعا میخوای بیای؟
- آره بابا.چیه هی واقعا واقعا میکنی؟البته همین یه باره ها.
یهو جدی شد و گفت:
- باشه،همین یه بار.ولی از پیش خودم جُم نمیخوری؛دست از پا خطا کنی تیکه بزرگت ناخن کوچیکه پاته.
با چشمای درشت شده نگاش کردم.چی چـــی؟اینم واسه ما آدم شده ها.دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم:
- برو بابا.
بعدم رفتم تو اتاقم.تا رفتم تو اتاق،پقی زدم زیر خنده.حالا دیگه این جوجه فُکُلی واسه ما تیریپ غیرت برمیداره.هنوز دهنش بو شیر میده ها،بعد واسه من گردن کلفت میکنه.
یه خورده تو اینستاگرام چرخیدم و آهنگ گوش کردم تا مامان واسه ناهار صدام کرد.بعد از ناهارم دوباره به همون کارم ادامه دادم،تا شد ساعت 5.
- وای چی بپوشم حالا؟
بعد از کلی گشتن،یه شلوار سفید پوشیدم.یه زیر سارافونی مشکی،یه مانتو سفید که تا سر زانومه و آستین سه ربعه،جلوش با بند بسته میشه و دو تا جیب هم کنارش داره.موهامو دم اسبی بستم،جلوشم یه ور زدم.شال مشکیمو هم پوشیدم.یکم کرم پودر و رژلبم زدم.آل استارهای سفیدمو پوشیدم و رفتم دم اتاق آرتا…رفتم تو و دیدم آمادس.یه شلوار فاق بلند مشکی از اینا که فاقش سر زانوشه،یه تیشرت بلند خاکستری که روش اسکلته و پایین تی شرته زیپ داره با کلاه کَپِ مشکی ساده که برعکس گذاشته بود،هندزفریشم گذاشته بود تو گوشش.
آرتا – خوردی منو.
romangram.com | @romangram_com