#پارک_پارت_11


من – اووووووه.حالا انگار چه تحفه ای هستی؟بریم دیر شد.

از مامان اینا خدافظی کردیم و رفتیم توی حیاط که بچه ها زنگ درو زدن.بعد از سلام و احوال پرسی و ابراز دلتنگی بین اون دوتا نخاله (شایان و آرتا) البته به شیوه ی خشونت؛سوار ماشین آرتا شدیم و رفتیم.

توی راه بودیم که شایان گفت:

- اَه بابا پوسیدیم.ضبطتو روشن کن حداقل.

آرتا هم کنترل رو برداشت و گفت:

- وایسا یه آهنگی برات بذارم.واسه ما خوندنا.

صبا که بلند میشم از خواب دوتا خمیازه…

وحشی اینهو گرازم تا که برم سر گوشی و چک کنم اینباکسامو…

بعدش کامنتا و لایکایه اینستاگرامو…

یهو سه تا داد میاد تا بیرونه اتاق…

کیه؟بابا میپرسه این دیوونه کجاست…

مامی داد میزنه سرم پاشو لنگ ظهره…

چرا تو رخت خواب قلت میزنی چته خله اه…

منم یکمی غرغر میکنمو بعد سر صبونمو تند تند میجو ومو…

عصر که میشه میزنم بیرون از خونه…

با اکیپم تو خیابون دور دور میکنم…

ما یه مشت دیوونه ایم که بهمون میگن دهه هفتادی…

نخبه ایم ولی از اون نخبه هایی که همه رد دادیم…

ما یه مشت دیوونه ایم که بهمون میگن دهه هفتادی…

romangram.com | @romangram_com