#پارک_پارت_58
دِلی – خوشم اومد.خوب حالشو گرفتی.
من – آره.اه دختره ی عملی.
آرتا – بیاین بریم تا نیومده کلمونو بکنه.
بعد هم به دختره اشاره کرد که دیدیم داره توی آینه دماغشو بررسی میکنه.رفتیم بقیه ی مغازه ها رو هم ببینیم تا بلکه یه لباسی هم گیر من بیاد.پشت ویترین یه مغازه وایساده بودیم که آرتا گفت:
- بیاین بریم داخل مغازه.من یه لباس دیدم خیلی خوشکل بود.
رفتیم داخل و آرتا لباس رو نشونمون داد.یه لباس دکلته تا روی زانو که از شکم به پایین مشکی بود و حالت جمع شده داشت،دور کمرش یه پاپیون قرمز بود و بالا تنه هم سفید با توپ های مشکی.کاملا شیک و دخترونه.رو به فروشنده گفتم:
- ببخشید،میشه از این لباس سایز منو بدید؟
فروشنده هم یه نگاه گذرا به هیکلم انداخت و گفت:
- چند لحظه صبر کنید.
لباس رو که آورد،گرفتم و پوشیدم.به نظر من که عالی بود.بچه ها رو صدا کردم تا ببینم اونا چی میگن:
- بچه ها،یه لحظه بیاین.
دِلی – ای بیشعور.این از بلوز منم قشنگ تره.
خندیدم و گفتم:
- خب مال تو بلوزه.مال من لباس.
آرتا – عجب آدمی هستیا.گونی هم بپوشی بهت میاد.
- دیگه دیگه.چیکار کنیم.
دِلی – خب حالا تو هم.همینو بردار بریم.
- باشه.برین بیرون تا بیام.
لباس رو که با لباسای خودم عوض کردم،رفتم بیرون و حسابش کردم و رفتم پیش بچه ها.
romangram.com | @romangram_com