#پارک_پارت_57
- خانوم،میشه اون بلوز سفید پشت ویترین رو بیارید؟
اونم یه نگاه بد به دِلی کرد و بلوز سایزش رو آورد.دِلی هم رفت بپوشه.یه نگاه به دختر فروشنده کردم که دیدم با عشوه زل زده به آرتا و هر از گاهی انگشت شصتشو میزنه زیر دماغش که من دماغمو عمل کردم.همون موقع دِلی صدام کرد،البته آرتا هم میخواست بیاد که نذاشتم.رفتم دم اتاق پرو.دِلی گفت:
- چطوره؟
با تحسین نگاش کردم و گفتم:
- اصلا انگار واسه تو دوختنش.
- وای واقعا؟یعنی انقدر خوبه؟
- آره.برش میداری؟
- اوهوم…خوشم میاد ازش.
در اتاق رو بستم و نشستم پیش آرتا.
دِلی که اومد،پول بلوز رو حساب کرد و گفت:
- بریم.
آرتا جوری که فقط من و دِلی بفهمیم،گفت:
- یه لحظه وایسین.
بعد رفت سمت دختره و گفت:
- ببخشید خانوم…
دختره هم با کلی ذوق برگشت سمتش و گفت:
- جانم؟
آرتا – خانوم،دماغتونو کی عمل کرده؟اه اه.گوشت اضافی آورده.خیلی زشت شده.به نظرم برو دوباره عملش کن.
بعد هم معطل نکرد و سریع از مغازه اومد بیرون.سه تامون یه نگاه به همدیگه کردیم و زدیم زیر خنده.
romangram.com | @romangram_com